از شهر «فُسطاط» به قصد سفر حج، با گروهی از ملازمانم خارج شدم. در منزل دوم که «عباسیه» نام داشت، برای استراحت و نماز توقف کردم
بخوانیدامام زمان(عج)
داستانهای امام زمان (عج): روزهای ظهور!
قبل از سال 300 هجری قمری به مکه مشرف شده بودم. روزی در بیتالحرام مشغول طواف بودم. شوط هفتم را آغاز کرده بودم که چشمم به عدّهای از حاجیان افتاد
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): شلمغانی؛ و عاقبت او!
روزی به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم، او به استقبال من آمد و احترام زیادی بر من نمود تا جایی که خم شد تا پاهای مرا ببوسد!
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پسر حلاّج و حمایت وی از پدر!
روزی پسر منصور حلاّج به قُم آمد و نامهای به نزدیکان ابوالحسن موسی بن بابویه قمی نوشت
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): ادّعای حلاّج و رسوایی او!
روزی حلاّج در نامهای خطاب به ابوسهل نوبختی که از رؤسای شیعه بود، نوشت: من وکیل صاحبالزمان علیه السلام هستم
بخوانید