عروسکی بود که جنسش از آهـن بـود. به همین دلیل عروسکهای دیگر او را «آهنی» مینامیدند. همه او را دوست میداشتند و البته او دوستان زیادی داشت که جنسشان از چیزهای دیگر بود.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: تخم مرغی برای مادر
در خانهي «شیلی» کوچولو یک مرغ خیلی خیلی چاق زندگی میکرد. خانم مرغه هرروز صبح یک تخم خیلی خیلی بزرگ میگذاشت. مادر نیز بلافاصله آن را برای شیلی درست میکرد و به عنوان صبحانه به او میداد.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: مدال های گنجشک کوچولو
قرار بود پرندگان جنگل، در مسابقه بزرگی شرکت کنند. یک گنجشک کوچولو هم همراه مادرش برای شرکت در این مسابقه به طرف محل مخصوص مسابقه راه افتادند. وقتی به آنجا رسیدند چشمشان به عموها و دايیها و خاله و عمههای گنجشک کوچولو افتاد.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: از خواب بیدار شوید بهار آمده است
«بیدار شوید... دیگر خواب بس است... زود باشید وقت بیدار شدن است... دختر بهار همه جا سر میکشید و همه را بیدار میکرد. حیوانات کوچکی که داشتند بازی میکردند ترسیدند. اما دخترک بهار خندید
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: شیشه شیر مال کیست؟
«سانی» کوچولو که پنج ساله شده بود همراه پدر و مادرش در طبقهی سوم یک آپارتمان زندگی میکردند. آقای «پانلی» نیز امسال شصت و پنج ساله شده بود و او نیز در آپارتمان روبروی آپارتمان سانی کوچولو و خانوادهاش زندگی میکرد.
بخوانید