عنکبوت، خیلی گرسنه شده بود و هرچه صبر میکرد هیچ حشرهای به سراغ تارهایش نمیآمد. از دور چشمش به موجودی خورد که از کنار ساحل داشت به آنطرف میآمد. با خوشحالی درحالیکه نور امیدی در دلش جوانه زده بود، به انتظار شکار، بیحرکت پشت سنگی پنهان شد.
بخوانیدقصه آموزنده کودکانه: کهنه بودن لباس عیب نیست / بی توجهی به لباس عیب است
در راهِ رفتن به مدرسه «شیاولونگ» و «شیاولی» چشمشان به «شیاوگانگ» افتاد. چیزی که نظر آنها را به خود جلب کرد شلوار کهنه و وصله زدهی شیاوگانگ بود. دو تا دایرهی بزرگ پشت باسن شیاوگانگ به شلوارش وصله شده بود.
بخوانیدقصه های قشنگ: هفت خواب وحشتناک / پایان تلخ دروغ گویی
در روزگاران پیش، حاکم مهربانی در ایران زندگی میکرد. او به همهی مردم کمک میکرد و مردم هم او را دوست داشتند. شبی از شبها، حاکم، هفت ماجرای ترسناک و عجیب در خواب مشاهده کرد. او در اثر دیدن آن خوابهای وحشتناک، دیگر تا صبح خواب به چشمش نیامد.
بخوانیدقصه های قشنگ: دزد و دیو / عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
در زمانهای قدیم، مرد زاهدی در دهکدهی کوچکی میزیست. او مردی بود نیکوکار و خداشناس و همیشه به همسایگان خود کمک میکرد و از مردم فقیر دستگیری مینمود، خلاصه میتوان گفت که او بیشازاندازه نیکوکار و درستکار بود.
بخوانیدقصه های قشنگ: خری که دل و گوش نداشت / عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود
در روزگاران پیشین، یک شیر و یک روباه در مرغزاری زندگی میکردند. روباه از اوامر و دستورات شیر اطاعت میکرد و به این دلیل هرگاه شیر طعمهای به دست میآورد مقداری از آن را به روباه میداد. شیر و روباه سالها با تندرستی و سلامتی در آن مرغزار میزیستند.
بخوانید