روزگاری، خری بود بسیار تنبل که حتی حال و حوصلهی رفتن به اسطبل خودش را هم نداشت. هوا سرد بود، زمستان بود و تمام راهها به خاطر یخبندان به هم شبیه شده بودند. خر روی زمین دراز کشید و با خود گفت: ۔ دیگر جلوتر نمیروم.
بخوانیدقهرمان دانا: داستانی از گلستان سعدی / به استاد خود احترام بگذار
در زمان قدیم، پهلوانی بود که در فن کشتی گرفتن استاد شده بود. این پهلوان اسمش پهلوان اکبر بود. پهلوان اکبر به مقام پهلوانی پایتخت هم رسیده بود و یک بازوبند از سلطان جایزه گرفته بود.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: آشیانهی پرندگان / ژانت و ژانو تشکیل خانواده میدهند
«ژانو» پرندهی کوچولو در باغچهی آقای «براون» به دور و برش نگاه میکرد. باغچه پر از پرندههای رنگارنگی بود که آواز میخواندند و آشیانه خود را میساختند. بلبلها، گنجشکها، سارها، سهرهها به هر طرف میپریدند و در منقارشان شاخههای سبز و علف میآوردند.
بخوانیدقصه صوتی پگاه قصه گو: «چرا؟»، طوقی + 3 قصه صوتی دیگر / با صدای پگاه قصه گو #64
فهرست قصه های این مجموعه: 1- چرا؟ ( داستانی از نیکلای پوپوف ) 2- طوقی ( داستانی از کلیله و دمنه) 3- نمکی (روایتی نو از یک افسانه قدیمی) 4- همه دنیا مال من 5- قصه ی چوب و بازی
بخوانیدقصه کودکانه: تو خوبی یا بد؟ / به دیگران رحم کنیم
«بیببیب» اسم یک ماشین کوچولو و خوب بود. تازه از کارخانه بیرون آمده بود و حسابی تازهنفس بود. تصمیم گرفته بود که به آدمها و حیوانات خوب و درستکار کمک کند.
بخوانید