فیل و اسب آبی بهقدری دوستان خوبی بودند که همیشه باهم غذا میخوردند. روزی سرگرم خوردن غذا بودند که لاکپشت وارد شد و گفت: «شما چه زوج نیرومندی هستید! اگر بگویم که من از تکتک شماها زورم بیشتر است نمیخندید؟ حرفم را باور نمیکنید؟
بخوانیدمجموعه داستان: ترسو + 3 داستان دیگر / جلد 67 مجموعه کتابهای طلائی
فهرست داستانهای این مجموعه: ـ لاکپشت حیلهگر ـ ترسو ـ کفاش حیلهگر ـ سدنا و شکارچی
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: یک روز ورزشی، در مزرعهی توت جنگلی
یک روز تابستان «ارنست» جغد در مدرسهاش گفت: - همه گوش بدهند، ما بهزودی یک روز ورزشی خواهیم داشت. با این خبر همه به هیجان آمده بودند و خیلی خوشحال شدند. «ارنست» به دیدن آقای «نیبِل» و بزغالهای بنام «امیلی» رفت و گفت: «آیا ممکنه برای تدارک وسایل یک روز ورزشی به من کمک کنید؟»
بخوانیدمعصوم پنجم: حضرت امام حسین (ع) / زندگی امام حسین از تولد تا شهادت
دومین فرزند فاطمه سلامالله علیها در «مدینه» سوم ماه شعبان سال ۴ هجری، دیده به جهان گشود. وقتی خبر ولادتش به رسول خدا رسید خیلی خوشحال شد و روانهی خانهی دخترش گردید.
بخوانیدقصه کودکانه: یک چیز عجیب / لذت زندگی در طبیعت
در داخل جنگل یک کلبهی چوبی قرار داشت. در این کلبه پیرمرد شکارچی زندگی میکرد. آن روز صبح زود میمون کوچولو از آنجا میگذشت که ناگهان چشمش به دو چیز عجیب افتاد که از درختی در جلوی کلبه آویزان شده بود.
بخوانید