یه ماه نشده سه دفعه رفتم قم و برگشتم، دفعهی آخر انگار به دلم برات شده بود که کارها خراب میشود اما بازم نصفههای شب با یه ماشین قراضه راه افتادم
بخوانیدداستان کوتاه «چرا دریا توفانی شده بود» /صادق چوبک
سیاه مانند عروسک مومی که واکسش زده باشند با چهرهی فرسودهی رنجبرده اش کنار منقل وافور و بتر عرق چرت میزد. چشمانش هم بود.
بخوانیدچتر و گربه و دیوار باریک: داستان کوتاهی از رضا قاسمی
داستان کوتاه چتر و گربه و دیوار باریک رضا قاسمی من نمیدانستم خر چطور توی گل گیر میکند. اما خودم یکی دو بار توی گل گیر کرده بودم. احساس کردم پدر چه خوب وضع مرا درک کرده. با خوشحالی دفتر را برداشتم و رفتم کنار او. آن روز درس …
بخوانیدقصه کودکانه: ماجراهای پینوکیو، پسرک چوبی
پیرمردی بود که اسمش ژپتو بود . ژپتو بچه ای نداشت . يك روز ژپتو با چوب ، يك عروسك درست کرد. عروسك يكدفعه شروع کرد به حرف زدن و گفت: «سلام باباجان .»
بخوانیدقصه کودکانه: گربه چکمه پوش || میراث پدری
یکی بود یکی نبود، آسیابانی بود که سه پسر داشت. آسیابان هنگام مرگ آسیاب را به پسر بزرگش داد و خرش را به پسر دومش ، ولی آنچه که به پسر کوچکش رسیديك گربه بود!
بخوانید