نزدیکیهای ساعت ده یک شب تاریک ماه سپتامبر، آندرهی، تنها پسر شش سالهٔ دکتر کریلف، پزشک دولتی، از بیماری دیفتری چشم از دنیا فروبست ...
بخوانیدداستان کوتاه «سه معتکف» / لئو تولستوی
اسقفی از آرکانژل به صومعهٔ سولووتسک مسافرت میکرد. در این سفر عدهای زائر هم بودند که با همان کشتی به زیارت بقاع متبرکهٔ آنجا میرفتند. سفر دریایی آرامی بود.
بخوانیدداستان کوتاه «پارکر اندرسن فیلسوف» / آمبروز بیرس
زندونی، اسمت چییه؟» «چون فردا، موقع طلوع آفتاب، دیگه به دردم نمیخوره، آنقدرها ارزش پنهان کردن نداره، پارکر اندرسن» «درجهت؟»....
بخوانیدداستان کوتاه «شنل » / نیکلای گوگول
در یکی از ادارات دولتی… اما بهتر است نگوییم دقیقاً کدام یکی. چون هیچکس به اندازهٔ کارمندان اداری، صاحبمنصبان، افسران هنگ یا بهطورکلی هر فرد اداری دیگر زودرنج و زودخشم نیست.
بخوانیدداستان کوتاه «تپههایی چون فیلهای سفید» / ارنست همینگوی
نه سایهای بود و نه درختی؛ و ایستگاه، میان دو ردیف خطآهن، زیر آفتاب قرار داشت. در یک سوی ایستگاه سایه گرم ساختمان افتاده بود و از دَرِ بازِ نوشگاه پردهای از مهرههای خیزرانِ به نخ کشیده آویخته بود تا جلو ورود پشهها را بگیرد.
بخوانید