هرگز نخواسته بودم نویسنده باشم. همه چیز با یک ساعت مچی «وست اند واچ» شروع شد. تقصیر هم تقصیر گاو بود.
بخوانیدداستان کوتاه: بَفرینه / علی اشرف درویشیان
لب ایوان، زیر برق آفتاب نشسته بودند. بفرینه به سینهی مادر تکیه داده بود. زن او را محکم در میان زانوان خود گرفته بود.
بخوانیدداستان کوتاه: از میان شیشه، از میان مه / علی خدایی
فنیا هر بار که از شیشههای اتوبوس بیرون را نگاه میکرد با دستکشهایش به شیشه میمالید تا بخارها پاک شوند، باران را میدید که میبارید.
بخوانیدداستان کوتاه: آینه / محمود دولت آبادی
مردی که در کوچه میرفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سالی میگذرد که او به چهرهی خودش درآینه نگاه نکرده است.
بخوانیدداستان کوتاه: انار بانو و پسرهایش / گلی ترقی
دو بعد از نیمه شب یعنی تمام شب بیخوابی؛ یعنی کلافگی و خستگی و شتاب، همراه با دلتنگی و اضطرابی مجهول و این که میروم و میمانم و دیگر برنمیگردم
بخوانید