یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. برادر و خواهر کوچکی بودند که مادرشان مرده بود. آنها یکدیگر را خیلی دوست داشتند.
بخوانیدافسانهی صندوق آهنی / قصهها و داستانهای برادران گریم
در گذشتههای دور که مردم در برابر تمایلات شرارت بار دیگران قدرتی نداشتند و نمیتوانستند مقاومت کنند، پیرزن جادوگری پسر پادشاهی را جادو کرد
بخوانیدافسانهی مادربزرگِ اژدها / قصهها و داستانهای برادران گریم
پادشاهی بود که با کشور همسایهاش در حال جنگ بود. او سربازان زیادی داشت، اما دستمزد آنها کم بود و کفاف زندگیشان را نمیداد.
بخوانیدافسانهی سه نوع حِرفه / قصهها و داستانهای برادران گریم
مردی سه پسر داشت و نگران بود که بعد از مرگش فرزندانش به چه حرفه ای رو میآورند. او غیر از خانهای که در آن زندگی میکردند چیزی نداشت برای آنها باقی بگذارد.
بخوانیدافسانهی گرگ و روباه / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، گرگی بود که با روباهی دوست شده بود. آن دو همیشه و همه جا باهم بودند.
بخوانید