یکی بود یکی نبود، پسرک چوپانی بود که به حاضرجوابی شهرت داشت. آوازه او به گوش پادشاه هم رسید.
بخوانیدافسانهی دوازده تنبل بیکاره / قصهها و داستانهای برادران گریم
دوازده کارگر کشاورز بودند که تمام روز را بیکار گشته و کاری انجام نداده بودند. وقتی هم که شب فرا رسیده بود با بیحالی روی چمنها دراز کشیده بودند و خوش میگذراندند.
بخوانیدافسانهی گور مرد ثروتمند / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی کشاورزی ثروتمند در مزرعهاش ایستاده بود و با غرور به ملک و املاک خود و کشتگاه پربار ذرت و درختان پر از میوهاش نگاه میکرد.
بخوانیدافسانهی دوک، سوزن و ماکو / قصهها و داستانهای برادران گریم
دختر جوانی در دوران کودکی پدر و مادرش را ازدستداده بود. آن دختر در کلبهای در انتهای روستا با پیرزنی که تربیت او را برعهدهگرفته بود زندگی میکرد.
بخوانیدافسانهی باران طلا / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دخترکی بود که پدر و مادرش مرده بودند. او به حدی فقیر شده بود که نه جایی برای زندگی کردن داشت نه مکانی برای خوابیدن.
بخوانید