مادهگرگی تولهای به دنیا آورد و از روباه خواهش کرد که پدرخوانده تولهاش بشود.
بخوانیدافسانهی دزد و استادش / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران گذشته مردی بود به نام جان که خیلی دلش میخواست پسرش حرفه مناسبی پیدا کند.
بخوانیدافسانهی کاترین و فردریک / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری جوانی بود به نام فردریک که با دختری به نام کاترین ازدواج کرد.
بخوانیدافسانهی زارع خردهپا / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری تعدادی کشاورز که غیر از یک نفرشان بقیه ثروتمند بودند، در یک روستا زندگی میکردند. آن را که ثروتمند نبود زارع خردهپا نامیدند.
بخوانیدافسانهی سگ و گنجشک / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، سگ گلهای بود که ارباب بدی داشت. ارباب درازای خدمت و وفاداری سگ هیچوقت غذای کافی به او نمیداد.
بخوانید