یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. بیوه زن فقیری بود که در کلبه ای تک افتاده، در وسط باغی زندگی میکرد. در باغ دو بوته رز روییده بود؛
بخوانیدافسانهی زیر پوست الاغ / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران قدیم پادشاه و ملکهای زندگی میکردند که از ثروت و مال دنیا همه چیز برایشان فراهم بود، ولی اجاقشان کور بود و بچه ای نداشتند.
بخوانیدافسانهی بره و ماهی / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. برادر و خواهر کوچکی بودند که مادرشان مرده بود. آنها یکدیگر را خیلی دوست داشتند.
بخوانیدافسانهی صندوق آهنی / قصهها و داستانهای برادران گریم
در گذشتههای دور که مردم در برابر تمایلات شرارت بار دیگران قدرتی نداشتند و نمیتوانستند مقاومت کنند، پیرزن جادوگری پسر پادشاهی را جادو کرد
بخوانیدافسانهی مادربزرگِ اژدها / قصهها و داستانهای برادران گریم
پادشاهی بود که با کشور همسایهاش در حال جنگ بود. او سربازان زیادی داشت، اما دستمزد آنها کم بود و کفاف زندگیشان را نمیداد.
بخوانید