سه زن که به گُل تبدیل شده بودند، در یک مزرعه روییدند. یکی از آنها اجازه داشت هر شب به خانهاش برود
بخوانیدافسانهی سرزمین شِلورافن / قصهها و داستانهای برادران گریم
من به سرزمین شلورافن رفته بودم. برخی از مردم آنجا را «بهشت دیوانگان» مینامند.
بخوانیدقصهی استاد کوبلِرسال پینهدوز / قصهها و داستانهای برادران گریم
استاد کوبلرسال مردی ریزنقش، استخوانی و پرکار بود. به خاطر تحرک و فعالیت زیادش جایی بند نمیشد.
بخوانیدقصه صوتی ماهیهای کوچولوی سفرهی هفت سین / مریم نشیبا
گل گلی و قرمزی دو تا ماهی بودند که با هم همبازی بودند.
بخوانیدافسانهی پیام آوران مرگ / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران بسیار قدیم غولی در جاده ای پرسه میزد که به مردی ناشناس برخورد.
بخوانید