جانی ساعت دو از محل کارش بیرون آمد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت ناهار ارزانی بخورد و راهی شرکت شود.
بخوانیدسگ شکاری / داستان انگیزشی
صیادی یک سگ شکاری خریده بود که میتوانست روی آب بدود. صیاد وقتی آن معجزه را با چشمهای خودش هم میدید باور نمیکرد.
بخوانیدتابلوهای نقاشی / داستان انگیزشی
یکی از اشرافزادگان انگلیسی بعد از مرگ در قصر بزرگش تعدادی نقاشیهای گرانقیمت به یادگار گذاشت.
بخوانیدخدا را شکر / داستان انگیزشی
دو دوست در خیابان به هم رسیدند، اولی از دومی پرسید: «چرا سرت را بستهای؟»
بخوانیدپیامکهای روحیهبخش / جملات انگیزشی
سرنوشت تو مشتمونه، رو پیشونی نیست.
بخوانید