قصاب با دیدن سگی که به مغازهاش نزدیک میشد، حرکتی کرد که دورش کند. اما کاغذی را در دهان سگ دید.
بخوانیدسرنوشت مشترک / یک داستان انگیزشی
موشی از شکاف دیوار، کشاورز و همسرش را دید که بستهای را باز میکردند. «یعنی چه، غذایی داخلش بود؟»
بخوانیدمیزان ثروت ما چقدر است؟ / یک داستان انگیزشی
مرد فقیری به منزل یک مرد ثروتمند رفت و از او یکتکه نان درخواست کرد. مرد ثروتمند گفت: «ما نانی در خانه نداریم.»
بخوانیدقصه صوتی قورباغه ی تشنه / با صدای مریم نشیبا
قورباغه ی بزرگ همیشه تشنه بود. هر چه قورباغه آب می خورد باز هم تشنه بود.
بخوانیدمجموعه شعرهای کودکانه/ مهری طهماسبی دهکردی / بخش ششم
مجموعه 12 شعر کودکانه سروده خانم مهری طهماسبی دهکردی
بخوانید