وقتی کلوب را چاپیدند و در و شیشهاش را شکستند و تابلواش را پایین کشیدند و تکهتکه کردند و توی شهر راه افتادند، هنوز جنجالشان به آنطرفها نرسیده بود
بخوانیدداستان کوتاه اعتراف / نوشته: جلال آل احمد
«ایوزخانی» قدم آهسته کرد، ایستاد و با پای برهنهٔ خود سه بار زیر قدم خود، برفها را کوبید و با سر به ژاندارمهایی که پشت سر او نیزه به دست میآمدند ...
بخوانیدداستان کوتاه محیط تنگ / نوشته: جلال آل احمد
فقط صدای کریه سوسکها از درزهای تاریک دیوار نم کشیده و خزه بستهٔ زندان به گوش میرسید.
بخوانیدداستان کوتاه در راه چالوس / نوشته: جلال آل احمد
رفیق سفر کردهٔ من، وقتی میخواستم از تهران حرکت کنم، پای قطار خوب برایم گفته بود که با اینهمه اسامی نو، و اروپایی مآب هنوز هم ...
بخوانیدداستان کوتاه زیرابیها / نوشته: جلال آل احمد
«اسد» هم جزو هشتادوسه نفری بود که همان روزهای اول از زیراب به کرمان تبعیدشان کردند.
بخوانید