سلام، ناصر جان! نامهات رسید. خوشحالمان کرد. ممنون که یاد ما کردی. ما هم خوبیم، هستیم، اینجاییم. یکجایی است شبیه ماسوله، یا همان باغان خود من؛
بخوانیدداستان کوتاه: آتش زردشت / نوشته: هوشنگ گلشیری
هفت نفر بودیم و در اتاق پذیرایی مجموعه خانههای بنیاد نشسته بودیم دور میزی گرد با دو فلاسک چای و پنج شش لیوان و یک ظرف قند و یک زیرسیگاری.
بخوانیدداستان کوتاه: بانویی و آنه و من / نوشته: هوشنگ گلشیری
هوا که تاریک شد، برگشتم. وقتی در را باز کردم، دیدم زنی روبرویش نشسته است. هِلویی گفتم و سری تکان دادم.
بخوانیدداستان کوتاه: زیر درخت لیل / نوشته: هوشنگ گلشیری
درخت عجیبی است لیل. ساقههاش همه به شکل ریشه، رشتهرشته، در خاک فرو رفتهاند و گاهی هم چند ریشه گرهخورده مثل کندهای یا تختهسنگی از تنه آن آویختهاند.
بخوانیدداستان کوتاه: گنجنامه / نوشته: هوشنگ گلشیری
این خبر آخر مثل عکسی است که از آلبومی درش آورده باشم: نشسته، تکیه داده به دیوار، با کتی که روی دستش انداخته بود.
بخوانید