یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یک آقا کلاغه و یک خانم کلاغه بودند که با بچههایشان روی یک درخت کهنسالی زندگی میکردند.
بخوانیدقصه کودکانه: قورباغه چاه نشین | قورباغهای از جنس ماهی سیاه کوچولو
یکی بود، یکی نبود. در روزگار گذشته قورباغهای در چاهی زندگی میکرد؛ او در این چاه، زندگی خوب و راحتی داشت. چاهی بود خنک و عمیق که دورتادورش را سنگهای خزهپوش فراگرفته بودند و ...
بخوانیدقصۀ کودکانه: دنیای دولفین کوچولو || نجات جان دولفین کوچولو
دولفین کوچولو، دومین ماه عمر خود را پشت سر میگذاشت. او در این مدت کوتاه خیلی چیزها یاد گرفته بود. دولفین کوچولو، علاقه خاصی به مادرش داشت؛ اما از خالهاش کمی میترسید.
بخوانیدچرا قصه میخوانیم؟ || قصه و داستان چه فایدهای دارد؟
شاید این سؤال برای همه ما پیش آمده باشد: «چرا قصه میخوانیم؟» چرا چیزی بخوانیم که واقعیت ندارد یا اگر دارد، زمان آن گذشته و به خاطرهها پیوسته است.
بخوانیدبازیهای محلی و بومی ایران: بازی یه قل دو قل
هر نفر پنج سنگ کوچک برداشته آنها را بالا میاندازد و با پشت دست میگیرد. هر کس سنگ بیشتری روی دستش ماند شروعکننده بازی است.
بخوانید