داستان کودکانه: روزی روزگاری، بیوهی فقیری بود که دو دختر دوستداشتنی داشت. همگی آنها در کلبهای کوچک که دو درختچهی رُز در دو طرف آن بود، زندگی میکردند.
بخوانیدداستان کودکانه: پینوکیو، عروسک چوبی
داستان کودکانه: در دهکدهای کوچک در ایتالیا پیرمردی نجار به نام پدر ژِپتو زندگی میکرد. یک روز او عروسک پسربچهای را از چوب ساخت. ازآنجاییکه پدر ژپتو هیچ خانوادهای نداشت، با خود گفت: «ایکاش، این عروسک یک پسر واقعی بود.»
بخوانیدداستان کودکانه: پری دریایی || دنبال رؤیاهای خوب باش!
داستان کودک: روزی روزگاری، پری دریایی کوچکی شاهزادهای را که در حال غرق شدن بود، نجات داد. کشتی شاهزاده غرق شده بود. پری دریایی او را به ساحل آورد و چند ماهیگیر او را به قصر بردند.
بخوانیدداستان آموزنده: مادربزرگ و گربهها || قصه عامیانهای از فلسطین
داستان نوجوان: روزگاری نهچندان دور، در زادگاه من، در روستایی از روستاهای شمال فلسطین، پیرزنی کوچک اندام زندگی میکرد که همه او را مادربزرگ مینامیدند. شوهر و فرزندان پیرزن مرده بودند و او در این دنیای بزرگ، تنهای تنها بود.
بخوانیدداستان آموزنده کودک: کرهاسب و رودخانه || ارزش مشورت و فکر کردن
داستان آموزنده: دردهی که میان کوهها و تپههاست، اسبهای زیادی زندگی میکنند. مردم ده، از این اسبها برای شخم زدن زمین و کشیدن گاریهایشان استفاده میکنند.
بخوانید