درختی زیتون با شاخهای نی دربارۀ قدرت و تابوتوان خود بگومگو میکردند. وقتی درخت زیتون به نی گفت که او ضعیف است و در برابر هر بادی کمر خم میکند
بخوانیدقصههای ازوپ: بازی سرنوشت || نقاط ضعف و قوت خود را بشناس!
گوزن نری تشنه به چشمهای رسید و پس از رفع تشنگی متوجه تصویر خود در آب شد. گوزن با دیدن شاخهای بزرگ و باشکوه خود احساس غرور کرد؛
بخوانیدقصههای ازوپ: پیش مورچه برو ای تنبل || از انجام وظایف غافل مشو!
زمستان بود و انبار غلۀ مورچهها خیس شده بود و آنها سرگرم بیرون آوردن و خشککردن دانهها بودند.
بخوانیدقصههای ازوپ: پیش مورچه برو ای تنبل || در خوشی به فکر روز مبادا باش!
مورچهای تمام تابستان توی کشتزارها اینسو و آنسو میدوید و برای زمستانش دانههای گندم و جو جمع میکرد. سوسک سرگینغلتانی که شاهد فعالیت مورچه بود
بخوانیدقصههای ازوپ: از هر دست بدهی از همان دست میگیری!
مورچۀ تشنهای که برای خوردن آب به جویباری نزدیک شده بود، به داخل آب افتاد و آب او را با خود برد.
بخوانید