مدیر ایپابفا

دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی، آشنا با فرایند بازتولید متن به روش OCR، تولید کتاب EPUB ایپاب برای گوشی و تبلت، علاقمند به بازآفرینی و بازخوانی کتاب های قدیمی و قصه های خاطره انگیز

قصه کودکانه: یک چیز دیگر || به جای تفاوت ها، شباهت ها را ببینیم

قصه کودکانه یک چیز دیگر (12)

روی یک تپه ی بادگیر، تنهای تنها بدون هیچ دوستی، « یک چیز دیگر» زندگی می‌کرد. او خودش می‌دانست که چیز دیگری است، زیرا دیگران هم همین را می‌گفتند. هر وقت سعی می‌کرد با آنها بنشیند یا با آنها قدم بزند یا با آنها همبازی شود می‌گفتند: «متأسفیم، تو مثل ما نیستی. تو چیز دیگری هستی. تو از ما نیستی.»

بخوانید

قصه کودکانه پیراهن سفید و آفتاب برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-پیراهن-سفید-و-آفتاب

روزی از روزها خانم یک خانه‌ی کوچولو لباس‌هایی را که شسته بود، بُرد و روی طناب پهن کرد. بعد به آن‌ها گیره زد که باد از روی طناب پایینشان نیندازد. لباس‌ها که تمیز و شسته شده بودند، شادی کردند و سروصدا به راه انداختند. برای چی؟ برای اینکه آن‌ها پاک و تمیز شده بودند.

بخوانید