ساعت کاری اداره تمام شده بود. مسئول اداره درحالیکه ساعت آفتابیاش را نگاه میکرد، با کشیدن دُم خروس، پایان وقت اداری را اعلام کرد. سرویس اداره که یک دایناسور بزرگ بود، آمادۀ سوار کردن کارمندان بود؛ اما فِرِد یک ماشین قشنگ داشت که با سنگ و چوب ساخته بود.
بخوانیدقصه کودکانه آناستازیا شاهزاده خانم روس
در زمانی نهچندان دور، در سال ۱۹۱۶ نیکُلای تزار، امپراتور روسیه بود. همه در قصر مشغول برگزاری جشنهای سیصدمین سالگرد پادشاهی رومانوفها بودند. در آن شب، آناستازیا جوانترین دختر نیکُلای مثل ستارهها میدرخشید.
بخوانیدقصه کودکانه افسانۀ کامِلوت || آرتور شاه و شوالیههای میزگرد
«کِیلی» دختر کوچکی بود که با پدر و مادرش در سرزمین افسانهای کامِلوت زندگی میکرد. «لیونل» پدر او یکی از بهترین شوالیههای کاملوت بود. سالها پیش در سرزمین کامِلوت دودستگی و نفاق بیداد میکرد. مردم باهم متحد نبودند. حتی برادر با برادرش میجنگید.
بخوانیدقصه های قرآن: حضرت ابراهیم علیه السلام
در خیلی زمانهای پیش، شهری بود که آن را بابل میخواندند. بابل بزرگترین شهر آن روزگار بود، ساختمانهای بزرگ و بتکدههای پرشکوه داشت. همۀ مردم این شهر بتپرست بودند. در این شهر جوانی زندگی میکرد، که او را ابراهیم میگفتند
بخوانیدقصه های قرآن: داستان حضرت داود علیه السلام
پسازآنکه حضرت موسی وفات یافت، یوشعِ پیامبر، جانشین حضرت موسی، قوم خود را در سرزمین پربرکت و خرم ساکن ساخت. مردم، در روزگار یوشع پیامبر آموخته بودند که چگونه با دشمنان نبرد کنند و آموخته بودند که چگونه از رهبر و پیشوای خود اطاعت کنند
بخوانید