در قصبهای و در سرزمینی -که خود هر نامی مایل هستید بر آن بگذارید- پیرزنی به سر میبرد که از مال دنیا تنها بزغالهای داشت. روزی بز خود را دوشید و ظرف شیر را روی زمین گذاشت و خود به جنگل مجاور رفت تا مقداری سوخت جمع کند تا بهوسیله آن آتش روشن کرده و شیر را بجوشاند.
بخوانیدقصه ارمنی هنر برتر از گوهر || پول به جای خود، هنر هم به جای خو
حکمران بسیار ثروتمندی به سر میبرد که هر چند گاه یکبار جامه فقرا و دراویش بر تن کرده و در شهر به گردش میپرداخت تا از زندگی و گفتار و عقاید ملت خود آگاه شود.
بخوانیدقصه عامیانه ارمنی ماهی سخنگو || پاداش کار نیک
قصه عامیانه ارمنی ماهی سخنگو به نام خدا مردی فقیر در دهی دوردست به سر میبرد که کارش حمل ماهیهای یک ماهیگیر بود و در عوض این شاگردی، روزی چند عدد ماهی دریافت کرده و به خانه میبرد و همسرش آنها را کباب میکرد و میخوردند. روزی مرد ماهیگیر ماهی …
بخوانیدقصه عامیانه ارمنی توله خرس || افسانه خرس طلسم شده
میگویند کاهنی به سر میبرد که قدرت و نیروی شگرفی داشت. بهطوریکه هرروزه بنای معبد ده را بر پشت خود نهاده و به جنگل میبرد و در آنجا عبادت میکرد. آنگاه معبد را به ده برمیگرداند.
بخوانیدقصه عامیانه ارمنی مالک و کارگر || چاه مکن بهر کسی
در روزگاران گذشته دو برادر به سر میبردند که بیشازحد فقیر بودند. روزی برادر بزرگتر مصمم شد که کاری بهعنوان پیشخدمت پیدا کند تا بتواند روزی خود را بگذراند. به همین جهت نزد مرد ثروتمندی رفت و گفت که قصد دارد پیشخدمت بشود.
بخوانید