مدیر ایپابفا

دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی، آشنا با فرایند بازتولید متن به روش OCR، تولید کتاب EPUB ایپاب برای گوشی و تبلت، علاقمند به بازآفرینی و بازخوانی کتاب های قدیمی و قصه های خاطره انگیز

قصه عامیانه ارمنی: روزی که خورشید از مغرب طلوع کرد

قصه-عامیانه-ارمنی-روزی-که-خورشید-از-مغرب-طلوع-کرد

به نام خدا هیزم‌شکنی چون سایر هیزم‌شکن‌ها و سایر آدم‌ها همسری داشت. ولی خداوند نه بچه‌اش می‌داد و نه اینکه قوم‌وخویشی داشت. هرروز صبح با طلوع فجر، مرد نگون‌بخت به بیشه می‌رفت و چوب خشک را جمع‌آوری می‌نمود

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: قصه عجیب || خوابی پر از هذیان

قصه-عامیانه-ارمنی-قصه-عجیب

شکارچیِ بی تفنگ، بی گلوله، بی تازی و بدون اسلحه‌ای در کوهستان‌ها در پی شکار بود. روزی با پای پیاده در کوه‌ها به راه افتاد تا آنکه ناگهان چشمش بر سه قبضه تفنگ افتاد که روی زمین افتاده بودند. مرد شکارچی با خوشحالی پیش رفت و هر سه تفنگ را برداشت

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: چاه مکن بهر کسی …

قصه-عامیانه-ارمنی-چاه-مکن-بهر-کسی

غالب حکایات ما تا اینجا مربوط به اشخاص فقیر بوده ولی این قصه راجع به مردی است واقعاً ثروتمند که املاک بسیار، احشام بی‌شمار و چندین رأس اسب و چند آسیای بادی، کندوهای زنبورعسل و غیره داشت. آن‌چنان متمول بود که هر جا پا می‌گذاشت، همه او را به هم نشان می‌دادند.

بخوانید

قصه ارمنی مانوش و مانوگ || داستانی از نامادری نامهربان

قصه ارمنی مانوش و مانوگ || داستانی از نامادری نامهربان 1

همسر مردی زندگی را بدرود گفت و دو بچه به اسامی مانوش و مانوگ از او به‌جا ماندند. مرد برای دومین بار ازدواج کرد. ولی زن دوم وی نسبت به بچه‌های شوهرش بسیار حسود بود و تصمیم گرفت به هر ترتیب که شده آن‌ها را از سر باز کند.

بخوانید

قصه ارمنی عصای معجزه || تا سرنوشت چه نوشته باشد…

قصه-عامیانه-ارمنی-عصای-معجزه

سالیان پیش‌تر از این و شاید قرن‌ها قبل، زن‌وشوهری به سر می‌بردند که از فرط فقر و تنگدستی گدائی می‌کردند. اما زن همه‌روزه به شوهرش شکایت می‌کرد و می‌گفت: تا کی باید فقیر و بیچاره بمانیم؟ من دیگر طاقت ندارم. تو باید بروی و کاری پیدا کنی و پول به دست بیاوری تا بتوانیم نان و لباس تهیه کنیم.

بخوانید