در خیلی زمانهای پیش، شهری بود که آن را بابل میخواندند. بابل بزرگترین شهر آن روزگار بود، ساختمانهای بزرگ و بتکدههای پرشکوه داشت. همۀ مردم این شهر بتپرست بودند. در این شهر جوانی زندگی میکرد، که او را ابراهیم میگفتند
بخوانیدقصه های قرآن: داستان حضرت داود علیه السلام
پسازآنکه حضرت موسی وفات یافت، یوشعِ پیامبر، جانشین حضرت موسی، قوم خود را در سرزمین پربرکت و خرم ساکن ساخت. مردم، در روزگار یوشع پیامبر آموخته بودند که چگونه با دشمنان نبرد کنند و آموخته بودند که چگونه از رهبر و پیشوای خود اطاعت کنند
بخوانیدقصه کودکانه یک روز بد برای فرانکلین || برای دوستت نامه بنویس!
فرانکلین دوست دارد زمستان بیرون از خانه بازی کند. او میتواند با اسکیت به جلو و عقب برود. او دوست دارد دانههای برف را در دهانش بگیرد و روی برف، شکل ستاره را درست کند.
بخوانیدقصه کودکانه: یک چیز دیگر || به جای تفاوت ها، شباهت ها را ببینیم
روی یک تپه ی بادگیر، تنهای تنها بدون هیچ دوستی، « یک چیز دیگر» زندگی میکرد. او خودش میدانست که چیز دیگری است، زیرا دیگران هم همین را میگفتند. هر وقت سعی میکرد با آنها بنشیند یا با آنها قدم بزند یا با آنها همبازی شود میگفتند: «متأسفیم، تو مثل ما نیستی. تو چیز دیگری هستی. تو از ما نیستی.»
بخوانیدقصه کودکانه یک مزرعه، یک گنجشک || به جانداران آسیب نرسانیم
توتو یک سِهره است. سِهره نوعی پرنده از انواع گنجشکها میباشد. توتو مثل بقیۀ گنجشکها در آشیانهای که از علفهای خشک کوچک گیاهان بر روی شاخه یکی از درختان مزرعه ساخته، زندگی میکند.
بخوانید