میگویند کاهنی به سر میبرد که قدرت و نیروی شگرفی داشت. بهطوریکه هرروزه بنای معبد ده را بر پشت خود نهاده و به جنگل میبرد و در آنجا عبادت میکرد. آنگاه معبد را به ده برمیگرداند.
بخوانیدقصه عامیانه ارمنی مالک و کارگر || چاه مکن بهر کسی
در روزگاران گذشته دو برادر به سر میبردند که بیشازحد فقیر بودند. روزی برادر بزرگتر مصمم شد که کاری بهعنوان پیشخدمت پیدا کند تا بتواند روزی خود را بگذراند. به همین جهت نزد مرد ثروتمندی رفت و گفت که قصد دارد پیشخدمت بشود.
بخوانیدقصه عامیانه ارمنی: یک قطره عسل || ریشه جنگهای بیحاصل
روزی مردی دهاتی به ده مجاور رفت. چوبدستی خود را بر دوش نهاده و سگ پاسبان کوچکش هم به دنبالش درحرکت بود. آن مرد وارد دکان ده همسایه شده و به دکاندار گفت: روزبهخیر همسایه، من قدری عسل میخواهم و آیا شما عسل خوب دارید یا خیر؟
بخوانیدقصه کودکانه پیتر پان در سرزمین افسانهای
در دوردستها، منطقهای به نام «سرزمین افسانهای» وجود دارد که خورشید همیشه در آنجا میدرخشد و آسمانش همواره آبی است. در این سرزمین هیچکس پیر نمیشود و قهرمان داستان ما «پیتر پان» به همراه پری بالدار کوچکش «تینکِربِل» در آنجا زندگی میکند.
بخوانیدقصه کودکانه پری دریایی و وال کوچولو || نهنگ کوچولو گم شده
یک روز آریل و فلاندر در زیر دریا دنبال اشیاء قدیمی میگشتند. ناگهان فلاندر ایستاد و گفت: «آریل تو صدایی نشنیدی؟» آریل پرسید: «چه صدایی؟» فلاندر به یک موجود خیلی بزرگ که در حال گریه کردن بود اشاره کرد و گفت: «مثل این!»
بخوانید