گاهی اوقات که [حسنی] افسانههای قدیمی را میخواند خودش را در فضای آن دوران حس میکرد و آرزو داشت که روزی اتفاقی بیفتد که انسانها با خواندن افسانهها وارد زمان خاص آنها شوند و زندگی مردم گذشتههای دور را از نزدیک حس کنند و مدتی با آنها به سر ببرند. آیا چنین اتفاقی ممکن است؟
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی چه پرخوراک شده
آی بچههای خوبم گوش کنید قصهی ما بشنوید از حسنی این پسر گلآقا حسنیِ چاقوچله اینجا تو قصهی ما این پسر شکمو داره خیلی ماجرا
بخوانیدکتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟
حسنی یه روز دم غروب سر کوچه نشسته بود. اخمو بود و انگاری که از کسی دلخور شده بود.
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی چه مهربونه
یه روز غروب جمعه رفت حسنی تو کوچه گرسنه بود حسابی رفت بخره کلوچه دید بچهها گرفتند یه گربهی بیچاره گربه اسیر اونهاست راه فرار نداره
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی و ماهی طلایی
حسنیِ ما ماهی داره ماهی شو خیلی دوست داره یه ماهی کوچیک و ناز حسنی بهش میگفت: ناناز
بخوانید