روزی از روزها خدای بزرگ و مهربان تصمیم گرفت در کنار سرزمینهای زیبا یک سرزمین زیبای دیگر خلق کند، سرزمینی که سرشار از عشق و محبت، مهر و زیبایی، شهامت و شجاعت، عقل و دانش، تعهد و تعادل باشد. در این سرزمین زیبا همهچیز در تعادل بود؛ نام این سرزمین، «هفت قلعه» بود.
بخوانیدقصه کودکانه: خرگوش بازیگوش || در تابستان به فکر زمستان باش!
آفتاب که به جنگل تابید، برفها نرم شدند. خرگوش بازیگوش، از خواب زمستانی بیدار شد. زمستان تمام شده بود. بهار آمده بود. خرگوش بازیگوش از لانهاش بیرون آمد. گرمای خورشید را که حس کرد، با شادی فریاد زد: «دوباره بهار... دوباره بهار... من فکر میکردم، دیگر بهار برنمیگردد.»
بخوانیداز قرآن برام بگو: آشنایی کودکان با قرآن
قرآن کتاب آسمانی ما مسلمانان است و خواندن آن بهترین عبادت است. قرآن ۱۱۴ سوره دارد که هر سوره با بسمالله الرحمن الرحیم شروع میشود؛
بخوانیدقصه کودکانه: آرزوهای موشی || برفبازی
یکی بود یکی نبود، مدتی بود که موشی در مدرسهی موشها درس میخواند. مدرسهی موشها لانهی بزرگی بود دیواربهدیوار لانهی استاد موشی. او موشهای زیادی را باسواد کرده بود.
بخوانیدقصه کودکانه: عنکبوت کوچولوی پُرکار || برای جامعه سودمند باشیم
توی یک مزرعه بزرگ، بین حیوانات مختلفی که در هر گوشه زندگی میکردند عنکبوت کوچولویی هم لابهلای شاخههای یک درخت زندگی میکرد. عنکبوت کوچولو از صبح تا شب ساکت و بیسروصدا تار میتنید و تار میتنید.
بخوانید