زمستان سال ۶۲ در حال گذشتن بود و شکوفههای درختان، مژدهی زندگی دوباره را میدادند. سوز و سرمای برف داشت جای خود را به نسیم باطراوت بهار میداد. در آن سالها ما، در قرچک ورامین زندگی میکردیم که زمستانش سرد و بهارش زیبا بود.
بخوانیدداستان زندگی حضرت علی علیهالسلام | از ولادت تا شهادت
در چشمان فاطمه - دختر اسد - اشک نشسته بود. آرام و سنگین قدم برمیداشت. زیر لب با خدای خود حرف میزد: «خدایا من به تو و پیامبرانت، به ابراهیم خلیل که خانهی کعبه را به دستور تو ساخت، ایمان دارم. خدایا! از تو میخواهم تولد کودکم را برای من آسان گردانی!»
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: کی از همه مهربون تره | با صدای: مریم نشیبا
گنجشک خانوم روی تخمهایش نشسته بود و منتظر بود تا جوجههایش از تخم بیرون بیایند. یک روز یک گنجشک تپل سر از تخم بیرون آورد. گنجشکک میخواست تنها به جنگل برود و بازی کند؛ اما مادرش قبول نکرد ...
بخوانیدماجرای خانواده رابینسون: خانواده دکتر ارنست در جزیره ناشناخته | جلد 53 کتابهای طلایی
... بعد کشتی ما به صخرهای خورد. شدت برخورد کشتی با صخره طوری بود که انگار کشتی میخواست تکهتکه شود. آب به داخل کشتی هجوم آورد. وقتیکه کشتی به صخره خورد من با زن و پسرهایم در اتاقمان بودم. صدا مثل خنجری در بدن من فرورفت. فریاد زدم: «نابود شدیم!»
بخوانیدقصه کودکانه: پسرک و عکس کوچولو | جای عکس توی قاب عکسه!
روزی از روزها پسر کوچولویی توی اتاق هرچه گشت یکی از عکسهایش را پیدا نکرد. او پیشازاین دو تا عکس قشنگ با دایی و بابا انداخته بود. عکسی را که با بابا انداخته بود توی یک قاب قشنگ چوبی گذاشته بودند؛ ولی عکسی را که با دایی انداخته بود نمیدانست کجاست...
بخوانید