مدیر ایپابفا

دانش آموخته زبان و ادبیات انگلیسی، آشنا با فرایند بازتولید متن به روش OCR، تولید کتاب EPUB ایپاب برای گوشی و تبلت، علاقمند به بازآفرینی و بازخوانی کتاب های قدیمی و قصه های خاطره انگیز

قصه کودکانه: پری کوچولوی هفت‌آسمان | فرشته کوچولویی که روی زمین گم شد

قصه-کودکانه-پری-کوچولوی-هفت‌آسمان

یکی بود یکی نبود. پری کوچکی بود که با مادرش در آسمان هفتم زندگی می‌کرد. پری کوچولوی قصه ما، هنوز بال نداشت. برای همین، نمی‌توانست مثل مادرش پرواز کند. وقتی‌که مادرش برای گردش به هفت‌آسمان پرواز می‌کرد، پری کوچولو توی خانه می‌ماند.

بخوانید

قصه کودکانه: هرکول شکمو | پرخوری کار خوبی نیست!

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-هرکول-شکمو

هرکول، کرگدنی بود که عاشق خوردن بود. بچه که بود، زیاد می‌خورد. بزرگ هم که شد، همین‌طور بود. می‌خورد و می‌خورد. آن‌قدر علف می‌خورد که برای بقیه به‌قدر کافی باقی نمی‌ماند. کرگدن‌ها غرغر می‌کردند و می‌گفتند: «خوردن هم اندازه‌ای دارد! تو به اندازه‌ی بیست‌تا کرگدن علف می‌خوری. این‌طوری که نمی‌شود.»

بخوانید

قصه کودکانه: می‌خواهم سفید باشم | همین‌جوری که هستی قشنگ تری

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-می‌خواهم-سفید-باشم

جنگلی بود سبز و خرم. در گوشه‌ای از این جنگل یک درخت توخالی بود. این درخت لانه‌ی خرگوش‌ها بود. خانم خرگوشه، آقا خرگوشه و خرگوش کوچولویی به اسم شلیل در آنجا زندگی می‌کردند. همه‌ی آن‌ها رنگشان قهوه‌ای بود.

بخوانید

قصه کودکانه: جوجه اردک ششم | اردکی که از آب می ترسید

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-جوجه-اردک-ششم

روزها بود که خانم کوآک روی تخم‌هایش نشسته بود. بالاخره شش تا جوجه اردک زرد از تخم‌ها بیرون آمدند. خانم اردکه با غرور به جوجه‌هایش نگاه کرد. بعد هم به‌طرف آبگیر رفت و جوجه‌هایش هم پشت سرش به راه افتادند.

بخوانید