آوردهاند که: کسی در راه مکه، آوارهی بیابانها شد. آنچنانکه از پا افتاد و تشنگی نفسش را برید. زنده و مرده، چادری را در آن دورها دید و افتانوخیزان خود را به آنجا رساند. زنی در آستانهی آن چادر کوچک و پوسیده ایستاده بود.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: نیمی ماهی، نیمی مار
کسی گفت: «در گذشته، این کافران بودند که بتها را میپرستیدند و در پیشگاه آنها نماز میگزاردند، اما اکنون ما این کارها را میکنیم. به پابوسی مغولها میشتابیم، در پیشگاه آنها سجده میکنیم و بااینهمه خود را مسلمان میدانیم.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: شکمبهی شعر
خویِ من بهگونهای است که دوست ندارم هیچکس از دست من دلآزرده شود. گاه پیش میآید کسانی در گرماگرم سَماع، دستافشان و پایکوبان خود را به من میکوبند و یارانم آنها را از من دور میکنند...
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: جام جواهرنشان لبریز از سرکه
هرکسی که محبوب است، خوب است؛ اما چنین نیست که هرکسی که خوب باشد محبوب هم باشد. به مجنون گفتند: «میخواهی از لیلی خوبتر نیز به تو نشان بدهیم؟»
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: روزهی مرد خَر مُرده
مردی، خرش را گم کرد و در آرزوی یافتن او سه روز روزه گرفت، اما در روز چهارم، خرش را در گوشهای مرده یافت. دلش سخت شکست و آنقدر رنجید که سرش را بهسوی آسمان گرفت و گفت...
بخوانید