خیلی خیلی پیشها، قدیمها، کنار یک دِه، دوتا برادر، توی یک کلبهی گِلی که خیلی کهنه شده بود زندگی می کردند. تنها دارایی آنها یگ گاو بود و دو تکه زمین. برادر کوچکتر این گاو را خیلی دوست داشت.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: الی الاغه / مهناز محمدقلی
الاغی بود که در جزیرهی کوچکی زندگی می کرد. همه صداش میکردند: «اُلی». خانم الاغه هرروز توی جزیره میگشت، علف میخورد و با مرغهای دریایی صحبت میکرد...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مزرعه آقا موشه / مهناز محمدقلی
آخرین روزهای پاییز بود و هوا سرد و برفی. آقاموشه کیسهی گندمی به دوش گرفته بود و آن را به خانه می برد. او خوشحال بود که یک غذای حسابی برای زمستان گیر آورده...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک دوست خوب / ماجرای دوست تازه
یک شب توی آسمون ولوله به پا بود،همه ستاره ها می خواستند از اتفاقات زمین خبر دار بشوند، همین موقع یک ستاره کوچولو تصمیم گرفت که به زمین بره و خبرها رو برای بقیه ستاره ها بیاره و دوست تازه ای برای ستاره ها پبدا کنه.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک روز به یاد ماندنی / داستان عید قربان
یک روز مادر فریماه و علیرضا بچه ها رو برای عید دیدنی خونه مادر و پدربزرگ بردند. پدربزرگ و مادربزرگ گوسفد چاق و چله ایی برای قربانی کردن تهیه کرده بودند و بچه ها برای پخش گوشت نذری به اونها کمک کردند.
بخوانید