خالهبرفی چند تا هویج چید تا با اونها سوپ هویج درست کنه. موش کوچولو سر راه، خالهبرفی رو دید و از او یه هویج خواست. خالهبرفی با مهربونی یه هویج به موشی داد. موشی هویج رو تیکهتیکه کرد و به بچههاش داد...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: صدای آواز قورباغه / مریم نشیبا
قورباغهی سبز از صبح تا شب کنار برکه مینشست و از آواز خواندن بقیهی حیوانات ایراد میگرفت. او هیچوقت خودش آواز نمیخواند. اصلاً نمیدانست که میتواند آواز بخواند!
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: بهترین بازی / مریم نشیبا
احمد و مینا بیشتر وقتها با هم بازی میکردند. ماشینبازی، فوتبال، مهندسبازی و ... ولی مینا دلش خالهبازی میخواست...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: قاصدک مغرور / مریم نشیبا
قاصدکی بود که بهتازگی از شاخهاش جدا شده بود و دوست داشت همهچیز را ببیند و به جاهای دور سفر کند. قاصدک که خسته شد کنار گل سرخی نشست و صدای گریهای شنید. گل سرخ دلش برای دوستانش تنگ شده بود و چون نمیتوانست پیش آنها برود از قاصدک خواست تا پیغام او را ببرد؛
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: قزل آلای کوچک / مریم نشیبا
قزلآلای کوچکی بود که توی دریاچه کوچکی زندگی میکرد. ماهی کوچولو با دیدن پرندهها آرزو میکرد که کاش میتوانست پرواز کند و هر بار برای امتحان کردن از آب بیرون میپرید. اما هرچقدر که قزلآلا تلاش میکرد نمیتوانست پرواز کند.
بخوانید