یکی از کشیشهای فرقه یونیتاریسم 1 که شنیده بود رفتهام پیش ماهاریشی ماهش 2، پیرو مرادِ بیتلها و داناون و میافارو، آمد دیدنم و پرسید «شیاده؟» اسم این کشیش چارلییه. پیروان فرقه یونیتاریسم به هیچچیز اعتقاد ندارند. من هم پیرو همین فرقهام
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: عشق بی قید و شرط خواهر
روزی روزگاری در شهر کوچکی در دوردستها، دو یتیم با نامهای النور و برادرش توبی زندگی میکردند. النور خیلی سخت کار میکرد. گاهی بهعنوان پیشخدمت برای بازرگانها و گاهی بهعنوان فروشنده. اما وقتیکه خشکسالی به قلمرو آنها رسید، همهی بازرگانها آنجا را ترک کردند.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: روباه غمگین / هیچکس حرف دروغگو را باور نمی کند
روباهی به نام «فِرِدی» در جنگل وسیعی زندگی میکرد. روزی از روزها «فردی» پشت درخت کهنسالی پنهان شد و با دقت تمام به اطراف نظر انداخت. ناگهان چشمش به قرقاول قشنگی که «پت» نام داشت افتاد که آرامآرام قدم ميزد.
بخوانیدقصه های برادران گریم: برادر و خواهر / گوزن طلسم شده
یک روز، یک پسر کوچک دست خواهر کوچولویش را در دست گرفت و گفت: «از وقتیکه مادرمان مرده روزگار خوشی نداشتهایم و نامادریمان همیشه ما را کتک میزند؛ و غذای ما هم همیشه یکتکه نان خشک بیشتر نیست!
بخوانیدقصه های برادران گریم: در جستوجوی خوشبختی / هدیه های بی ارزش
روزی بود، روزگاری بود. مردی بود که سه پسر داشت. یک روز این مرد پسرهایش را پیش خود خواند و به پسر بزرگتر یک خروس و به پسر میانی یک داس و به پسر کوچک یک گربه داد و به آنها گفت: «من دیگر پیر شدهام و به مرگم چیزی نمانده و ملک و دارایی هم ندارم که برای شما باقی بگذارم
بخوانید