یکی بود، یکی نبود، ده باصفایی بود. میان ده قشنگ، چوپانی بود زبروزرنگ. صبح زود وقت سحر، او پا میشد بیدردسر.
بخوانیدشعر کودکانه مصور: بچه گوزن شاخ طلا + خرس جنگلبان
یک روز که خرس مهربان تو جنگل سبز و قشنگ داشت میگذشت قدمزنان، او دید که بچهی پلنگ همراه شیر کوچولو باهم سوار تاب شدند
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: چادرنماز دنیا / آموزش حجاب و نماز به دختران
دنیا شیر آب را باز کرد تا وضو بگیرد. با خودش فکر کرد چطوری باید شروع کند. اول دستهایش را زیر شیر آب گرفت. بعد دستهایش را تا آرنج شست.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: زردک و پیرمردک / ماجراهای مملی، گیسوطلا، پیرمرد و گاو همزاد
در زمانهای خیلیخیلی قدیم، پیرمردی بود که یک گاو زرد داشت؛ یک گاو شیرده زردرنگ که لکههای سیاهی روی پشتش بود. پیرمرد اسم گاوش رو گذاشته بود زردک.
بخوانیدداستان کودکانه: بخشندهی پاک / داستانی از زندگی حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع)
خورشید آهستهآهسته غروب میکرد و شب از راه میرسید. حضرت فاطمه (سلامالله علیها) برای تهیه غذای خانواده، مشغول درست کردن حلوا بود
بخوانید