کتاب قصه «روباه حقه‌باز»

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا

روباه حقه‌باز
قصه‌های کلیله‌ودمنه

بازنویسی: حسین دستوم
نقاشی: احمد عربانی
سال چاپ: 1366
نگارش، بازخوانی، بهینه سازی تصاوير و تنظيم آنلاين: گروه فرهنگ و ادب ايپابفا

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا1

یکی بود و یکی نبود غیر از خدا هیچ‌کس نبود.

روزی از روزها یک گرگ درنده که مدت‌ها بود غذائی به دست نیاورده بود و خیلی گرسنه بود، در سر راه خود خرگوشی را دید که در زیر سایه درختی خوابیده است. گرگ گرسنه پیش خودش گفت بهتر است این خرگوش را شکار کنم و بخورم. ولی اگر بیدار شود و فرار کند دیگر دستم به او نمی‌رسد.

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا2

گرگ آهسته پیش رفت و خود را بالای سر خرگوش رساند و گفت:

– آهای خرگوش. چقدر می‌خوابی، مگر نمی‌دانی که از خوابیدن کسی به‌جایی نمی‌رسد.

خرگوش بیچاره از خواب پرید و گفت:

– بله حق با شماست. کسی از خوابیدن زیادی به‌جایی نمی‌رسد.

آقا گرگه گفت:

– چطوری آقا خرگوشه، مدتیه که دیگه احوال ما را نمی‌پرسی.

خرگوش کوچولو که خیلی ترسیده بود. گفت:

– من همیشه جویای سلامتی شما هستم و همیشه احوال شمارا از دیگر حیوانات می‌پرسم و در خدمت‌گزاری حاضرم.

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا3

گرگ که می‌خواست هر چه زودتر خرگوش را بخورد گفت:

– نکنه از ترس این حرف‌ها را می‌زنی.

خرگوش که فهمیده بود بدجوری گیر افتاده و دیگر نمی‌تواند فرار کند و اگر حواسش را جمع نکند خوراک گرگ خواهد شد گفت:

– خیر قربان. چه ترسی! بنده، غلام شما هستم. هر چه باشد شما رئیس این صحرا هستید و ما باید همیشه دعاگوی شما باشیم.

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا4

گرگ گفت:

– بس است. زبان‌بازی را کنار بگذار .هر کس دمش لای تله گیر کند از این حرف‌ها زیاد می‌زند، من خیلی گرسنه‌ام و می‌خواهم تو را بخورم. وقت حرف زدن هم ندارم.

خرگوش فهمید که با زبان‌بازی گرگ گرسنه را نمی‌تواند از خوردن خودش منصرف کند. پیش خود گفت بهتر است او را به طمع خوردن غذای چرب‌تری از سر خود بازکنم. به همین جهت جواب داد:

– اختیاردارید قربان. من که قابل شمارا ندارم! راستش این جثه کوچک من شمارا سیر نخواهد.

هیکل من استخوانی است و حتی یک سیر گوشت در آن یافت نمی‌شود و استخوان‌های من گلوی شمارا می‌گیرد.

گرگ گفت:

– اگر ترا هم نخورم که از گرسنگی می‌میرم.

خرگوش گفت:

– بنده غذای بهتری برای شما سراغ دارم که باب دندان‌تیز و برنده شماست.

گرگ گفت:

– هر چه زودتر نشانم بده که از گرسنگی ضعف گرفته‌ام .

خرگوش گفت:

– من در این نزدیکی روباهی را سراغ دارم که سه برابر من گوشت و ۵ برابر من چربی دارد. از بس چاق است نمی‌تواند راه برود. گوشت بدنش آن‌قدر خوشمزه است که فقط به درد دندان‌های تیز شما می‌خورد و هیچ حیوان درنده دیگری لیاقت خوردن او را ندارد. حالا اگر شما راضی باشید من شمارا به خانه روباه می‌برم و با حیله‌ای که می‌دانم او را بیرون می‌آورم. آن‌وقت شما او را بگیر و بخور. اگر سیر شدی که هیچ، ولی اگر سیر نشدی مرا هم می‌توانی بخوری.

گرگ وقتی دید که روباه چاق، بهتر از خرگوش است گفت: بسیار خوب. زود باش خانه روباه را به من نشان بده.

خرگوش جلو افتاد و گرگ هم به دنبال او. رفتند و رفتند تا پشت یک تپه به خانه روباه رسیدند. خرگوش گرگ را پشت در خانه نگه داشت و خود داخل شد و گفت:

– سلام آقا روباه، دوست عزیز من چطوری؟

روباه هم جواب سلام او را داد و او را با خود به داخل خانه برد.

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا5

روباه گفت:

– چه عجب یاد ما کردی! خیلی خوش‌آمدی.

خرگوش گفت:

– دوست عزیز، یک گرگ گرسنه می‌خواهد مرا بخورد. من هم چاره‌ای نداشتم و به طمع گوشت تو فعلاً از دستش خلاصی پیدا کردم. آمده‌ام خدمت شما تا چاره‌ای بکنی تا خودت و مرا از چنگ او نجات بدهی.

روباه که خودش از حقه‌بازهای درجه‌یک بود گفت:

– غصه نخور. من او را تنبیه می‌کنم. تو برو چند قدمی در صحرا با او راه برو تا من وسایلی را آماده کنم. بعد هر وقت صدایتان کردم گرگ را بفرست که بیاید.

خرگوش از خانه روباه بیرون آمد و به‌طرف گرگ رفت. گرگ گرسنه گفت: چطور شد؟

خرگوش گفت:

– به او گفتم یکی از دوستان بسیار عزیز من که در کار شاعری بسیار ماهر است آمده تا با شما در کار شعر و شاعری صحبت کند و چون روباه بعضی‌اوقات شعر هم می‌گوید و شاعران را دوست دارد راضی شد تا با شما ملاقات کند.فقط وضع خانه کمی آشفته است. از من خواست تا باهم چند قدم راه برویم و صحبت کنیم ، او هم وسایل پذیرائی را آماده کند.

خرگوش بعدازاین حرف‌ها شروع کرد از چاقی روباه صحبت کردن و گفت از دیروز تا حالا به انداز ۳ کیلو چاق‌تر شده و غذای شما خیلی پروار است. گرگ هم که دهانش آب افتاده بود خام شد و با خرگوش شروع کردند به قدم زدن.

از آن‌طرف، روباه که خیلی حیله‌گر و حقه‌باز بود و از مدتی پیش برای روز مبادا پیش‌بینی‌های لازم را کرده بود، جلو خانه خود را یک گودال بزرگ کننده و روی آن را تخته گذاشته بود و روی آن را فرش کهنه‌ای انداخته بود و در پشت خانه خود هم درِ دیگری ساخته بود که موقع خطر ازآنجا فرار کند. این بود که فوری تخته‌های روی گودال را برداشت و با چوب‌های نازک روی آن را پوشاند و فرش نو و خوش‌رنگی روی آن پهن کرد، به‌طوری‌که اگر کسی پایش را روی آن بگذارد در گودال فرورود. بعد، پرده زیبایی جلو خانه آویزان کرد و صورت و ظاهر خانه را آماده پذیرائی نشان داد.

بعد صدا زد:

– آقا خرگوش، خیلی معذرت می‌خواهم که شمارا معطل کردم. خواهش می‌کنم با میهمان عزیز تشریف بیاورید داخل خانه.

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا6

گرگ با خوشحالی تمام به‌طرف خانه روباه دوید و همین‌که پای خود را روی فرش گذاشت ترکه‌ها شکست و در گودال افتاد. روباه و خرگوش به بالای گودال رسیدند. گرگ که دید در دام روباه گرفتارشده به التماس افتاد و گفت:

– ای روباه عزیز، من و تو سال‌ها باهم دوست بودیم و همیشه در کنار هم زندگی کردیم. چرا مرا به این روز انداختی .خواهش می‌کنم مرا زودتر نجات بده.

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا7

روباه خنده‌ای کرد و گفت:

– بله همان‌طور که گفتی من و تو سال‌ها باهم دوست بودیم. ولی نمی‌دانستیم که تو حق کی دوستی را به‌جا نمی‌آوری و به طمع گوشت من می‌خواستی مرا شکار کنی. تازه، تو می‌خواستی به نام مهمان وارد خانه من بشوی و خون صاحب‌خانه را بریزی. سزای تو همین سنگ است.

کتاب قصه روباه حقه باز برای کودکان و خردسالان ایپابفا8

بعد روباه سنگ بزرگی را از بالای گودال بر سر گرگ زد و حیوانات صحرا را از وجود گرگ ظالم آسوده کرد.

کتاب قصه «روباه حقه‌باز» توسط گروه فرهنگ و ادب ايپابفا از روي نسخه اسکن قديمي، چاپ دهه 1366، نگارش، بازخوانی و بازآفرینی شده است.

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *