خرگوش سفيد، خرگوش سياه
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی
خرگوش سفيد به خرگوش سياه گفت: «بيا بريم گردش.»
خرگوش سياه گفت: «كجا بريم؟»
خرگوش سفيد گفت: «توي جنگل.»
خرگوش سياه گفت: «باشه، بريم گردش كنيم، بازي كنيم. دلهامونو راضي كنيم.»
آنها راه افتادند و رفتند تا به جنگل رسيدند. يك درخت نارنج را ديدند. سنجاب كوچولويي روي درخت نشسته بود.
سنجاب كوچولو آنها را ديد و صدا زد: «خرگوش سفيد، خرگوش سياه سلام، نارنج دوست داريد؟»
خرگوشها جواب دادند: «سلام بله دوست داريم.»
سنجاب كوچولو يك نارنج چيد و بهطرف آنها انداخت و گفت: «بگيريد كه اومد.»
خرگوش سفيد پريد و نارنج را گرفت و به خرگوش سياه داد.
آنها باهم گفتند: «دستت درد نكنه، سنجاب مهربون!»
خرگوش سياه نارنج را پاره كرد؛ يك قاچ به خرگوش سفيد داد و يك قاچ هم گذاشت توي دهن خودش. خرگوش سفيد نارنج را خورد و گفت: «واي چه ترشه!»
سنجاب داد زد: «بخور تا شكمت پر شه!»
خرگوشها خنديدند و از سنجاب خداحافظي كردند و رفتند تا به يك بوتهی لوبيا رسيدند. خرگوش سياه گفت: «واي! لوبيا!»
خرگوش سفيد گفت: «فردا زود بيا.»
خرگوش سياه خنديد و دويد. خرگوش سفيد هم دنبالش دويد. آنها دويدند و دويدند تا به درختي رسيدند كه
روي شاخههای آن چند تا طوطي نشسته بود.
خرگوش سفيد گفت: «واي چقدر طوطی!»
خرگوش سياه گفت: «بپر تو قوطي!»
خرگوش سفيد گفت: «چي گفتي؟»
خرگوش سياه گفت: «يه وقت نيفتي!» و دويد.
خرگوش سفيد دنبالش دويد. آنها دويدند و رفتند تا به يك روباه رسيدند. ترسيدند و زير بوتهها پنهان شدند. روباه زمين را بو میکشید تا غذا پيدا كند. او بو کشید تا به بوتهها رسيد. داد زد: «آهاي خرگوشها، ميدونم اونجاييد. بياييد بيرون!»
خرگوشها از جايشان تكان نخوردند. روباه دستش را جلو آورد تا آنها را بيرون بكشد. خرگوشها يواشكي خودشان را عقب كشيدند و از زير بوتهها بيرون آمدند و پا به فرار گذاشتند. روباه دنبالشان دويد. خرگوشها بدو روباه بدو. روباه پشت سر خرگوشها جلو.
خرگوشها به لانهشان رسيدند. پريدند توي لانه و قايم شدند. روباه نااميد برگشت و رفت تا شكار تازهای پيدا كند.
خرگوش سفيد رو به خرگوش سياه كرد و گفت: «روباه بلا!»
خرگوش سياه گفت: «هم كلك بود و هم ناقلا!»
خرگوش سفيد گفت: «روباه بلا، كلك بود و ناقلا، دشمن خرگوشا، نذاشت راحت گردش كنيم.»
خرگوش سياه گفت: «اون يكي بود ما دوتا.»
خرگوش سفيد گفت: «دُمبت كوتاه.»
خرگوش سياه گفت: «چي گفتي؟ دُمب كي كوتاه؟»
خرگوش سفيد گفت: «دُمب تو.»
خرگوش سياه نگاهي به دم خودش كرد، نگاهي هم به دم خرگوش سفيد انداخت و با خنده گفت: «دمهای هردوتامون كوتاس. فقط مال تو سفيده مال من سياه.»
خرگوش سفيد گفت: «دم من مثل ماه، دم تو مثل شب سياه.»
خرگوش سياه گفت: «واي! امروز چقدر با کلمهها بازي كرديم! من كه خسته شدم، خوابم مياد.»
خرگوش سفيد گفت: «منم همینطور!»
خرگوشها چشمهایشان را بستند و خوابيدند و خوابهای خرگوشي ديدند.
(این قصه در یکی از شمارههای مجله نبات کوچولو به چاپ رسیده است.)
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)