توپ تیغ تیغی
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی
موکی، میمون کوچولویی بود. توی جنگل راه میرفت که چشمش به یک توپ عجیب افتاد. یک توپ که روی آن پُر از خارهای تیز بود. موکی به توپ خاردار دست زد. خارها به دستش فرورفتند.
موکی دستش را عقب کشید و با پایش به آن توپ ضربهای زد. خارها به پایش فرورفتند و او جیغ کشید. موکی خیلی دلش میخواست توپ خاردار را با دستهایش بگیرد. او بازهم به توپ دست زد. خاری از توپ جدا شد و در دستش فرورفت و او بازهم جیغ کشید.
مادرش که روی درختی مشغول چرت زدن بود، صدای او را شنید. از درخت پایین آمد و بهسوی موکی رفت. موکی هنوز کنار توپ ایستاده بود.
میخواست با پا به آن ضربه بزند. مادر موکی او را دید. با تعجب پرسید: «موکی جان، چهکار میکنی؟ جوجهتیغی را اذیت نکن! بگذار به خانهاش برود!» موکی گفت: «مامان! این یک توپ است، میخواهم با آن بازی کنم؛ اما تیغ دارد و اذیتم میکند.»
مادر موکی با خنده گفت: «نه عزیزم! این توپ نیست. این یک جوجهتیغی است که از ترس تو به شکل گلوله خار در آمده. اگر به او دست بزنی، خارهایش جدا میشوند و به دستت فرو میروند و زخمی میشوی.»
موکی از جوجهتیغی دور شد و کنار مادرش ایستاد. جوجهتیغی بهآرامی حرکت کرد و به راهش ادامه داد. موکی و مادرش آنقدر به جوجهتیغی نگاه کردند تا رفت و از آنها دور شد.
آنوقت مادر موکی گفت: «تیغهای جوجهتیغی خیلی شُل هستند. وقتی حیوانی بخواهد او را چنگ بزند، تیغها از پوست جوجهتیغی جدا میشوند و به بدن آن حیوان فرو میروند.
گاهی وقتها هم جوجهتیغی با چرخاندن دمش، چند تا از تیغهایش را بهطرف آنها پرتاب میکند.» آن روز موکی فهمید که جوجهتیغی برای دفاع از خودش، از تیغهای بدنش استفاده میکند.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)