يك روز موش و گربه باهم مسابقه‌ی دو گذاشتند. دويدند و دويدند و موش از گربه جلو افتاد. گربه‌ی ازخودراضی سعي كرد از موش جلو بيفتد.

قصه ی موش و گربه(داستانک)

قصه ی موش و گربه(داستانک)
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی

يك روز موش و گربه باهم مسابقه‌ی دو گذاشتند. دويدند و دويدند و موش از گربه جلو افتاد. گربه‌ی ازخودراضی سعي كرد از موش جلو بيفتد. وقتي چند قدم از او جلو افتاد، با خودش گفت: راستي اگر برنده شدم بهترين جايزه برايم چه می‌تواند باشد؟ بعد برگشت و از گوشه‌ی چشم به موش چاقالو كه می‌دوید و می‌خواست از او جلو بزند نگاهي كرد و … لحظه‌ای بعد گربه با خيال راحت نشسته بود و داشت دست و صورتش را می‌لیسید.

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *