توپ علي كوچولو
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی
علي كوچولو يه توپ رنگارنگ داشت. توپش را خيلي دوست داشت. هرروز عصر بهانه میگرفت و میخواست بره تو كوچه بازي كنه، ولي مادرش اجازه نمیداد و میگفت:
– پسر گلم، كوچه خطرناكه، يه وقت ماشين مياد، موتور و دوچرخه مياد، همینجا توي خونه بازي كن تا منم خيالم راحت باشه.
علي كوچولو میگفت: اما من مي خوام برم تو كوچه بزنم زير توپم، اينجا توي اتاق كه نمي شه.
اونوقت مامانش راضي میشد و همراه علي میرفت توي كوچه. علي بازي میکرد و مامانش مواظبش بود. کوچهی اونها خلوت بود. بچهها زياد توي كوچه نميومدند.
يه روز، يه پسر كوچولوي ديگه درست همقد علي كوچولو، توي كوچه پيداش شد. اون بچهی همسایهای بود كه تازه به خونه ي روبرويي اونها اومده بودند. پسر كوچولو حوصلهاش سر رفته بود و همراه مامانش اومده بود دم در نشسته بود. مادر علي به مادر اون سلام كرد و اسم پسرش را پرسيد. اسم پسر كوچولو نادر بود.
نادر میخواست با علي توپ بازي كنه اما علي توپش را به نادر نمیداد. مادرها ايستاده بودن دم در و باهم حرف میزدند. علي توپش را توي بغلش گرفته بود و زل زده بود تو چشماي نادر و هرچي نادر میگفت: بيا باهم بازي كنيم، علي محلش نمي ذاشت و باهاش بازي نمیکرد. نادر ناراحت شد و رفت جلوي در خونه شون نشست.
مامان علي كه متوجه شده بود علي توپش را دست نادر نمیده، بهش گفت: علي جون، علي كوچولو، مگه تو نمیگفتی از تنهايي حوصلهات سر رفته، حالا كه نادر اومده نمي خواي باهاش دوست بشي؟ نمي خواي باهاش توپ بازي كني؟
علي ابروهاشو انداخت بالا، يعني نمي خوام. مامانش اومد و آهسته در گوش اون چيزي گفت. علي به حرفاي مامانش گوش داد، اونوقت بلند شد و رفت دست نادر را گرفت و گفت: بيا بامن بازي كن. نادر خوشحال شد و با علي بازي كرد. بعد هم از علي پرسيد:
مامانت چي بهت گفت كه اومدي با من بازي كردي؟
علي گفت: مامانم گفت اگه توپت را فقط براي خودت نگه داري اونوقت يه دوست خوبو از دست ميدي اما اگه با نادر بازي كني يه دوست خوب پيدا میکنی. منم ديدم خيلي وقته كه دلم يه دوست خوب مي خواد، اومدم با تو بازي كردم تا باهام دوست بشي.
نادر خنديد و رفت به مامانش گفت: مامان جون من و علي ديگه باهم دوستيم. مامانش گفت: چه خوب! من و مامان علي هم ديگه باهم دوستيم. اونوقت هر چهارتاشون باهم خنديدند. نادر و علي حسابي باهم بازي كردن تا خسته شدن و از هم خداحافظي كردن و به خونه هاشون رفتن.
از اون روز به بعد اون دوتا هرروز باهم بازي میکردند و خيلي بهشون خوش میگذشت. بعضي وقتها هم همراه مادراشون به پارك میرفتند و تاب بازي و سرسره بازي و الاكلنگ بازي میکردن. اونها هنوز هم باهمديگه دوست هستن و خيلي همديگه رو دوست دارند.
راستي بچهها شما چندتا دوست خوب داريد؟
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)