ناتانیل هاثورن و آثار او از نگاه سیمین دانشور
نگارش و بازخوانی: گروه فرهنگ و ادب ایپابفا
طبیعیدان، سنگها، ماهیها، حشرات، پروانهها، گلها و گیاهان را موردمطالعه قرار میدهد، اما چون با آنها نمیتواند سخن گوید، چون زبانشان را نمیداند، پس راز درون و صفات ضمیر و روح آنها در برابر او گسترده نمیشود و او ناگزیر به طبقهبندی و بحث در خواص علمی آنها اكتفا میکند؛ اما نویسنده با انسان سروکار دارد و زبان انسان، این موجود پیچیده و مرموز را نیز میداند. میتواند درون او را بشکافد و رازهای نهان او را بخواند و آنقدر نمونههای ناجور و گوناگون از همین انسان در برابر خود ببیند که به هیچگونه طبقهبندی علمی کام نیابد.
ناتانیل هاثورن نویسنده آمریکائی در قرن نوزدهم (1804-1864) هم با انسان و خاصه حالات روحی و درونی این شگفتآورترین موجودات طبیعت سروکار دارد.
هاثورن در شهر «سالم» واقع در «نیوانگلند» به دنیا آمد. اسلاف او بیش از دو قرن پیش از تولد او از انگلستان به این سرزمین کناره اقیانوس اطلس مهاجرت کرده بودند. مهاجرنشینان، مردمی متعصب و سختگیر و به یک کلمه «پوريتان» بودند و این صفات به اخلاف آنها یعنی به معاصران هاثورن هم کمابیش به ارث رسیده بود؛ اما هاثورن باوجودی که خود مردی مذهبی بود با تعصب میانهای نداشت و در غالب آثار خود با این مسئله است که روبروست و میجنگد. در آثار او نه مشکل سیاست و نه مسئله اقتصاد و نه مسائل اجتماعی به معنای امروزی آن مطرح است. این نویسنده بیشتر پیامبر اخلاق و نویسنده مذهبی است؛ زیرا فرزند باوفای محیط خویش است و افکار و عقاید اجتماع خود را در آثارش – نهایت، با نظمی انتقادآمیز- منعکس میسازد.
هاثورن به موطن اجدادی خود چنان علاقهمند بود که غالباً نعمت فردوس را به دیگران میبخشید و دامن مولد محبوب خود را کمتر رها میساخت. غالب ایام عمر را در دیار خود گذرانید، فقط هفت سال در انگلستان و ایتالیا به سر برد. در انگلستان سِمت کنسولگری لیورپول را داشت اما همین سمت را هم رها کرد و ممیزی گمرك «سالم» را به این مقام سیاسی ترجیح داد تا بتواند در وطن باشد، گذشته از آنکه بیشتر میل داشت تماشاچی بیطرف جهان و انسان باشد تا بازیگر و دلال سیاست.
این پایبندی به اجتماع و محیط خود، زندگی آرام و بی هیجان، سیر در انفس، تحقیق در گذشته دیار خود، باعث شناسایی دقیق و معرفی دقیقتر سرزمین «نیوانگلند» در آثار «هاثورن» گردید. چنانکه غالب آثار او ارزش تاریخی دارد و آیینهای است که زندگی و اخلاق و آداب و عادات و مشخصات روحی مردم نیوانگلند را در گذشته و حال منعکس میسازد. نهایت، خود به هموطنانش میگفت که: «آیینه را نشکنید، سعی کنید از آن پند بگیرید.»
زندگی ادبی هاثورن خیلی زود آغاز شد. حتی از کودکی به ادبیات علاقه داشت و بهدقت به داستانهای پیرزنان خانواده گوش میداد و نیز هرگاه پدرش که کشتیبان بود از سفر دریاها بازمیگشت، او را وامیداشت که داستانهای دریا را برایش بازگو کند. داستانهای پیرزنان، او را از خرافات و تعصبات زمانی آگاه میکرد که او هنوز تولد نیافته بود. ترس و اضطراب مردم نسبت به سحر و جادو و اعتقاد عجیب آنان به جادوگران را از پیرزنان میشنید و برای آینده خود مواد لازم را در ذهن ذخیره میکرد؛ اما گفتی داستان دریاها چندان خاطرش را خوشآیند نبود؛ چه بعدها ترجیح داد که نویسنده ساحلها باشد.
هاثورن وابسته به خاندانی قدیمی و بیچیز بود. پدرش زود مرد و مادر ناگزیر با خانواده خود – دو دختر و یک پسر- نزد برادرش به Maine رفت و ناتانیل در «مین» که بود، غالب اوقات خود را در جنگل، به تفکر و گشت میگذرانید. خود او میگوید که: «همانجا بود که به تنهائی خو گرفتم.»
«ناتانیل» در کالج [بودِن] Bowdoin با «لانگ فلو» شاعر آمریکائی همدرس بود؛ اما دوستی این دو در محیط مدرسه آغاز نگردید. بلکه بعد از دوران تحصیل بود که باهم صمیمی شدند. ناتانیل در کالج، بالطبع رشته ادبیات را برگزید و به آثار اسپنسر، میلتون و والتر اسکات، بیحد شایق گردید. تحت تأثیر همین نویسنده اخير در سال ۱۸۲۸ اولین اثر ادبی خود را به نام [فَنشو] Fanshawe منتشر ساخت؛ اما ازآنجاکه خود ناقد ادبی آثار خویش بود نسخههای این اثر را جمع آورد و آتش زد. ولی نویسندگی را هرگز رها نکرد و طبع خود را آنقدر آزمود تا در سال ۱۸۳۷ «داستانهای از نو گفتهشده» او که به چاپ رسید او را نویسندهای لایق معرفی کرد.
هاثورن شخصاً نوشتن افسانههای بلند را ترجیح میداد اما چون بازار داستانهای کوتاه رواجی بیشتر داشت و مجلات و روزنامهها خریدار این نوع داستانها بودند ناگزیر به داستانهای کوتاه نیز رو آورد. دراینباره به مدیر مجلهای مینویسد: «مجبورم آرزوی شمارا برآورم و کوتاه بنویسم.» شاید یکی از علل ترقی و وفور داستانهای کوتاه در امریکا همین مسئله بازار و پیروی از قانون تقاضا باشد.
اثری که هاثورن را به اوج شهرت رسانید داستان بلند «داغ ننگ» است که در سال ۱۸5۰ نوشته شده است. خود او درباره آثاری که پیش از داغ ننگ نوشته است میگوید: «آثار دیگرم رنگِ پریدۀ گل هائی را دارند که در سایهای تیره شکفته باشند.» بعد از «داغ ننگ» در سال ۱۸5۱ داستان «خانه هفت شیروانی» و پسازآن «سرگذشت عاشقانه بلیثدال» انتشار یافت. این دو داستان جنبه تاریخی «داغ ننگ» را فاقدند و از تجربیات و مشاهدات شخصی هاثورن الهام گرفتهاند. در سال ۱۸6۰ «فان مرمر The Marbel Faun» به قلم هاثورن منتشر شد.
غیرازاین پنج افسانه بلند، هاثورن دو مجموعه مشتمل بر داستانهای کوتاه دارد. عنوان یکی از این دو مجموعه «خزه هائی از یک کاخ قدیمی» و عنوان مجموعه دیگر «تصویر برف» است. از مجموعه اول میتوان داستان معروف «هنرمند خالق زیبایی» و «خودخواهی یا مار آغوش» را نام برد و از مجموعه دوم میتوان به «معجزه بچگانه» و «صورت سنگ عظیم» اشاره کرد. داستان اخیر در کتب قرائت مدارس آمریکائی غالباً نقل شده است.
علاوه بر مجموعه داستانهای کوتاه و افسانههای بلند، هاثورن یک سلسله داستان با عنوان «داستانهای از نو گفتهشده» دارد. مضمون این داستانها را این نویسنده از قدما گرفته است و به سبک خاص خود تنظیم کرده و نوشته است. معروفترین این داستانها، داستان «پسر نجيب» است که از شاهکارهای هاثورن به شمار میرود.
سبکی انشای هاثورن سبکی است رمانتیک، پر از خیالپردازی، ابهام، استعاره و کنایه. خود او عارفی است مذهبی و درعینحال بیزار از تعصب. میتوان آثار او را از آثار عرفانی ادبیات امریکا به شمار آورد، قهرمانهای او از یک نعمت کشف و شهود عرفانی بهره دارند و نویسنده بیشازحد به درونبینی و تحلیل روح این قهرمانها پرداخته است. تحت تأثیر مذهب مسیح و بیشتر، تحت تأثیر جنبه عرفانی این مذهب، در آثار خود نمادها و نشانه هائی به کار برده است. این نمادها که بسیاری از آثار او بر روی آنها در حقیقت بنا میشود، در سرتاسر این آثار درست مثل «لایت موتیو» ها در آثار موسیقی «واگنر» غالباً تکرار میشوند و این تکرار نمادها دائماً قسمت گذشته کتاب را به یاد خواننده میاندازد و ضمناً فکر او را بیش از گوش و چشم او مشغول میدارد. در داغ ننگی، قویترین سمبلها، همان حرف سرخفام A است که نشان گناه است. در «فان مرمر» کرسی کوچک، در سرگذشت عاشقانه «بلیثدال» گلی و «در خانه هفت شیروانی» کبوترها سمبل قرار داده شدهاند.
جنبه عرفانی دیگر آثار «هاثورن» در این است که تمام اشیای طبیعت را از یک نوع الوهیت برخوردار میداند. طبیعت همیشه در آثار او با اعمال و حرکات و سرنوشت قهرمانها همدردی میکند. وزش تندباد، غرش رعد، درخشش خورشید، تیرگی افق، خلاصه کلیه مظاهر طبیعی، گفتی از موهبت ادراکی فوق طبیعی بهرهمندند. احتمال هم دارد که دراینباره هاثورن تحت تأثیر «میلتون» قرارگرفته باشد. در حماسه «بهشت گمشده» میبینیم آنگاهکه فرشتهها سقوط میکنند، آسمان به ناله درمیآید و در داستانهای هاثورن وقتی مردی ایمان خود را از دست میدهد یا زنی داستان غمانگیز خود را میگوید، یا قهرمان دیگری از دست خود به عذاب میآید و این عذاب درونی را بازگو میکند، آفتاب از درخشیدن بازمیایستد، ابر تیرهای آسمان را درمینوردد، جوی، ناله حزنانگیز سر میدهد و درختان کهنسال با اندوه زمزمه میکنند.
داستانهای هاثورن را نمیتوان بهشتاب و سرسری خواند؛ زیرا این نویسنده همیشه ابتدا جو و محیط (اتمسفر) لازم را ایجاد میکند و آنگاه گفتنیهای خود را بازمیگوید. راه داستانهای او راهی مهآلود و پرشکوه است و فقط کورهراه روشنی موجود است که خواننده را هدایت کنند. انشای هاثورن نمونه انشای متکلف و متصنع و زیبای ادبیات رمانتیک است.
داستان داغ ننگی از کلیه مشخصاتی که در بالا گفته شده برخوردار است. هاثورن در مقدمهای که بر این داستان زیر عنوان «در گمرک خانه» نگاشته است، آنچه را مُلهِم او به نوشتن این داستان بوده است یادآور شده است. احتمال دارد آنچه در مقدمه این داستان آمده است از آن نظر بوده که نویسنده خواسته است به داستان خود جنبه واقعیت تاریخی ببخشد تا تأثير بیشتری بر ذهن خواننده بگذارد. شاید هم واقعاً این داستان، حقیقت تاریخی داشته است. به هر جهت، داستان داغ ننگ – سرگذشت هستر و کشیش، چه واقعیت داشته باشد چه نداشته باشد – ارزش تاریخی خود را داراست. این داستان آیینه تمام نمائی است از زندگی و اخلاق مهاجران اولیه سرزمین نیوانگلند.
هاثورن دست یافتن به نسخه خطی سرگذشت هستر را اینگونه شرح میدهد: درزمانی که ممیز گمرک خانه سالم بودم روزی ضمن جستجو در آرشیو اداره، به قطعه پارچه قرمزرنگی برخوردم که روی آن حرف A خامهدوزی شده بود. البته این پارچه، رنگ خود را باخته، بیدخورده و خاکآلوده بود. مُنضم به آن، به صفحاتی برخوردم که آقای «پو» ممیز سابق اداره گمرک از شرححال زنی به نام هستر گردآورده بود. پیران معاصر آقای پو این زن را که پرستار پیری بوده است در ایام جوانی خود میشناختهاند. داستان آقای پو نقلقول از زبان همان پیران است. به هر جهت، هاثورن به این نسخه خطی دست مییابد و داستان داغ ننگ را از آن مجموعه مختصر فراهم میآورد.
قهرمانهای اصلی کتاب «داغ ننگ» چهار نفرند: هستر و دخترش، شوهرش پزشک پير با نام ساختگی «راجر چیلینگ ورث» و عاشق او عالیجناب دیمسديل! هستر صاحب روحی قوی و بردبار است، دخترک شيطان بچهای است، عاشق او بینهایت ضعیف و رنجوراست و شوهر او منتقمی است قهار و خبیث. گناه، اساس داستان است و کشمکش روحی قهرمانها، زمینه اصلی آن. علت اساسی مرگ ديمسديل عذاب روحی و ناراحتی وجدان اوست. همین کشمکش روحی نیز هست که هستر را باز به سرزمینی که در آن گناه کرده است میکشاند. این جمله از كتاب، عصاره تمام داستان است: «شکافی را که گناه، یکبار در روح آدمی پدید آورد، در این عالم فانی با هيچ وسیلهای نمیتوان پر کرد.» علت تمام نابسامانیها و بدبختیهای قهرمانها، از زبان هستر به کشیش، آنگاهکه این دو بعد از سالها جدائی یکدیگر را در جنگل بازمیبینند اینگونه گفته میشود: «تو شجاع نبودی، تو راستگو نبودی.» با این ترتیب، داستان اخلاقی است و مثل بسیاری از آثار کلاسیک، اخلاق و زیبایی دستبهدست هم دادهاند و این اثر را به وجود آوردهاند. ولی اینکه آیا درس او خطاست؟ یا اساساً درس اخلاق در یک اثر هنری دادن جایز است، مبحث جداگانهای است. قدر مسلم آن است که اگر این نتیجه اخلاقی هم بهوضوح در کتاب نیامده بود بازهم «داغ ننگ» تأثیر عمیق خود را بر خواننده میکرد.
نکته جالبی که به نظر نگارنده این سطور در داستان داغ ننگ به نظر میرسد، آرزویی است که نویسنده این داستان برای بهبود وضع زنان و دنیایی بهتر دارد که در آن دنیای بهتر، از این مصائب و تعصبها خبری نباشد. هاثورن آرزومند زن جدیدی است که پیامبر آتی این جهان باشد. زنی دانشمند، منیع و شایسته، آیت سرور و شادمانی و سروش خوشبختی و نیکی، زنی که بتواند روابط زن و مرد را بر اساس بهتر و عاقلانهتری بنا نهد و آئینی را که دیگران، یعنی زورمندان اجتماع بهغلط بر زنان تحمیل کردهاند دگرگون سازد، مترجم این داستان نیز به انتظار ظهور چنین زنی دست به چنین ترجمهای زد.
سیمین دانشور