داستان-کودکانه-و-آموزنده-آبه-سگ-خدمت-رسان-و-سگ-کمکی-(1)-جلد

داستان کودکانه: آبه، سگ خدمت‌رسان / استفاده از سگ کمکی برای کمک به کم‌توانان

داستان کودکانه

آبه، سگ خدمت‌رسان

استفاده از سگ کمکی برای کمک به کم‌توانان

ـ نویسنده: ت. آلبرت
ـ مترجم: ه. هوشیار

به نام خدا

سلام! من آبه هستم: یه سگ خدمت‌رسان! بهم «سگ کمکی» هم می‌گن. 🐾

من آبه هستم: یه سگ خدمت‌رسان

وقتی یه توله‌سگ کوچولو بودم، صاحبم بهم گفت که قراره سگ خدمت‌رسان بشم و به کسی که نمی‌تونه ببینه کمک کنم. راستش اول نمی‌دونستم این یعنی چی، ولی می‌دونستم که کار خاص و مهمیه. 🌟

وقتی یه توله‌سگ کوچولو بودم، صاحبم بهم گفت که قراره سگ خدمت‌رسان بشم

وقتی کمی بزرگ‌تر شدم، منو به یه مدرسه فرستادن. اونجا باید کلی چیز یاد می‌گرفتم.

وقتی کمی بزرگ‌تر شدم، منو به یه مدرسه فرستادن

خواهرم رو به مدرسه‌ی دیگه‌ای فرستادن تا یاد بگیره چطوری به آدم‌هایی که اوتیسم دارن کمک کنه و دوستشون باشه و کمکشون کنه که راحت‌تر کارهاشون رو انجام بدن. ❤️

خواهرم رو به مدرسه‌ی دیگه‌ای فرستادن

یکی از برادرهام به یه مدرسه‌ی خاص رفت تا یاد بگیره چطوری به آدم‌ها هشدار بده که ممکنه بیمار بشن، حتی قبل از اینکه خودشون متوجه بشن.

یکی از برادرهام به یه مدرسه‌ی خاص رفت

بقیه خواهر و برادرهام دوستای خوبی برای خانواده‌های مهربون شدن. البته هر سگی نمی‌تونه سگ خدمت‌رسان بشه. 🌟

بقیه خواهر و برادرهام دوستای خوبی برای خانواده‌های مهربون شدن

مدرسه سخت بود. باید خیلی چیزها یاد می‌گرفتم، درست مثل شما! 🐕✏️

مدرسه سخت بود. باید خیلی چیزها یاد می‌گرفتم

من یاد گرفتم که قبل از رد شدن از خیابون وایستم و اطرافم رو نگاه کنم. همین‌طور باید می‌فهمیدم که چراغ‌های قرمز، زرد و سبز چه معنایی دارن و من باید چیکار کنم. 🚦🐾

من یاد گرفتم که قبل از رد شدن از خیابون وایستم و اطرافم رو نگاه کنم

به من یاد دادن که چطوری یه نفر رو راهنمایی کنم تا به چپ یا راست بره، از پله‌ها بالا و پایین بره، وایسته، کمی جلو بره یا عقب بره و خیلی کارهای دیگه.

به من یاد دادن که چطوری یه نفر رو راهنمایی کنم تا به چپ یا راست بره

باید یاد می‌گرفتم کجا هستم و چطور به خونه برگردم، حتی اگه توی یه جای غریبه باشم. 🗺️🐕

باید یاد می‌گرفتم کجا هستم و چطور به خونه برگردم

یاد گرفتم توی رستوران چطوری رفتار کنم و هیچ‌وقت، هیچ‌وقت برای غذا گدایی نکنم. باور کنین، این خیلی سخت بود! 🍽️😂

یاد گرفتم توی رستوران چطوری رفتار کنم

همچنین یاد گرفتم که وقتی قلاده‌م بازه، می‌تونم یه سگ بازیگوش و معمولی باشم. ولی به محض اینکه قلاده‌م بسته می‌شد… باید کار می‌کردم. من چشم‌های صاحبم می‌شدم و امنیت و رفت‌وآمدشون به من بستگی داشت. 🌟🦮

یاد گرفتم که وقتی قلاده‌م بازه، می‌تونم یه سگ بازیگوش و معمولی باشم

بعد از مدت‌ها درس خوندن و تمرین، بالاخره فارغ‌التحصیل شدم. مربی من، کتی رو بهم معرفی کرد، کسی که قرار بود صاحب من بشه. هر دوی ما خیلی هیجان‌زده بودیم! 🐾🎓

بعد از مدت‌ها درس خوندن و تمرین، بالاخره فارغ‌التحصیل شدم.

ما چند هفته با هم تمرین کردیم و خیلی زود دوستای خیلی خوبی شدیم. کتی خیلی مهربون بود و همیشه وقتی قلاده‌م رو باز می‌کرد، با هم کلی خوش می‌گذروندیم. 🐾❤️

ما چند هفته با هم تمرین کردیم و خیلی زود دوستای خیلی خوبی شدیم

یه روز مربی گفت که ما آماده‌ایم و من به خونه‌ی جدیدم رفتم، خونه‌ای که دیگه کنار صاحبم (و دوستم) بود.

یه روز مربی گفت که ما آماده‌ایم و من به خونه‌ی جدیدم رفتم

سال‌های زیادی رو با هم گذروندیم و کلی تجربه‌های قشنگ داشتیم. با هم خرید می‌کردیم، به دیدن دوستان می‌رفتیم، توی رستوران‌های خوب غذا می‌خوردیم و حتی به تمام نقاط مختلف کشور سفر می‌کردیم. ✨🛍️✈️

من همیشه مراقب کتی بودم

من همیشه مراقب کتی بودم. وقتی حالش خوب نبود، می‌فهمیدم. می‌تونستم بفهمم خوشحاله یا ناراحت، غمگینه، یا بداخلاق. همیشه سعی می‌کردم حالش رو بهتر کنم. 💕🐶

وقتی حالش خوب نبود، می‌فهمیدم

کتی هم مراقب من بود. اون هم وقتی من حال خوبی نداشتم، می‌فهمید و همیشه تلاش می‌کرد حال من رو بهتر کنه. 🐾💖

کتی هم مراقب من بود

حالا مدت زیادی گذشته و من دیگه نمی‌تونم به دوستم کمک کنم. کتی دوباره به مدرسه رفته تا با سگ خدمت‌رسان جدیدش تمرین کنه.

کتی دوباره به مدرسه رفته تا با سگ خدمت‌رسان جدیدش تمرین کنه.

فردا اونو می‌بینم و کمکش می‌کنم که صاحب جدیدش رو بهتر بشناسه. بعد از اون، من هم مثل بقیه‌ی خواهر و برادرهام، دوست خوبی برای یه خانواده‌ی مهربون می‌شم.

فردا اونو می‌بینم و کمکش می‌کنم که صاحب جدیدش رو بهتر بشناسه

دیگه چی بهتر از این؟! 🦮🌟

متن پایان قصه ها و داستان



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *