داستان کودکانه
آبه، سگ خدمترسان
استفاده از سگ کمکی برای کمک به کمتوانان
ـ مترجم: ه. هوشیار
سلام! من آبه هستم: یه سگ خدمترسان! بهم «سگ کمکی» هم میگن. 🐾
وقتی یه تولهسگ کوچولو بودم، صاحبم بهم گفت که قراره سگ خدمترسان بشم و به کسی که نمیتونه ببینه کمک کنم. راستش اول نمیدونستم این یعنی چی، ولی میدونستم که کار خاص و مهمیه. 🌟
وقتی کمی بزرگتر شدم، منو به یه مدرسه فرستادن. اونجا باید کلی چیز یاد میگرفتم.
خواهرم رو به مدرسهی دیگهای فرستادن تا یاد بگیره چطوری به آدمهایی که اوتیسم دارن کمک کنه و دوستشون باشه و کمکشون کنه که راحتتر کارهاشون رو انجام بدن. ❤️
یکی از برادرهام به یه مدرسهی خاص رفت تا یاد بگیره چطوری به آدمها هشدار بده که ممکنه بیمار بشن، حتی قبل از اینکه خودشون متوجه بشن.
بقیه خواهر و برادرهام دوستای خوبی برای خانوادههای مهربون شدن. البته هر سگی نمیتونه سگ خدمترسان بشه. 🌟
مدرسه سخت بود. باید خیلی چیزها یاد میگرفتم، درست مثل شما! 🐕✏️
من یاد گرفتم که قبل از رد شدن از خیابون وایستم و اطرافم رو نگاه کنم. همینطور باید میفهمیدم که چراغهای قرمز، زرد و سبز چه معنایی دارن و من باید چیکار کنم. 🚦🐾
به من یاد دادن که چطوری یه نفر رو راهنمایی کنم تا به چپ یا راست بره، از پلهها بالا و پایین بره، وایسته، کمی جلو بره یا عقب بره و خیلی کارهای دیگه.
باید یاد میگرفتم کجا هستم و چطور به خونه برگردم، حتی اگه توی یه جای غریبه باشم. 🗺️🐕
یاد گرفتم توی رستوران چطوری رفتار کنم و هیچوقت، هیچوقت برای غذا گدایی نکنم. باور کنین، این خیلی سخت بود! 🍽️😂
همچنین یاد گرفتم که وقتی قلادهم بازه، میتونم یه سگ بازیگوش و معمولی باشم. ولی به محض اینکه قلادهم بسته میشد… باید کار میکردم. من چشمهای صاحبم میشدم و امنیت و رفتوآمدشون به من بستگی داشت. 🌟🦮
بعد از مدتها درس خوندن و تمرین، بالاخره فارغالتحصیل شدم. مربی من، کتی رو بهم معرفی کرد، کسی که قرار بود صاحب من بشه. هر دوی ما خیلی هیجانزده بودیم! 🐾🎓
ما چند هفته با هم تمرین کردیم و خیلی زود دوستای خیلی خوبی شدیم. کتی خیلی مهربون بود و همیشه وقتی قلادهم رو باز میکرد، با هم کلی خوش میگذروندیم. 🐾❤️
یه روز مربی گفت که ما آمادهایم و من به خونهی جدیدم رفتم، خونهای که دیگه کنار صاحبم (و دوستم) بود.
سالهای زیادی رو با هم گذروندیم و کلی تجربههای قشنگ داشتیم. با هم خرید میکردیم، به دیدن دوستان میرفتیم، توی رستورانهای خوب غذا میخوردیم و حتی به تمام نقاط مختلف کشور سفر میکردیم. ✨🛍️✈️
من همیشه مراقب کتی بودم. وقتی حالش خوب نبود، میفهمیدم. میتونستم بفهمم خوشحاله یا ناراحت، غمگینه، یا بداخلاق. همیشه سعی میکردم حالش رو بهتر کنم. 💕🐶
کتی هم مراقب من بود. اون هم وقتی من حال خوبی نداشتم، میفهمید و همیشه تلاش میکرد حال من رو بهتر کنه. 🐾💖
حالا مدت زیادی گذشته و من دیگه نمیتونم به دوستم کمک کنم. کتی دوباره به مدرسه رفته تا با سگ خدمترسان جدیدش تمرین کنه.
فردا اونو میبینم و کمکش میکنم که صاحب جدیدش رو بهتر بشناسه. بعد از اون، من هم مثل بقیهی خواهر و برادرهام، دوست خوبی برای یه خانوادهی مهربون میشم.
دیگه چی بهتر از این؟! 🦮🌟