داستان-کودکانه-مخفیگاه-درختی-(1)-جلد

قصه شب: مخفیگاه درختی / زندگی سرشار از تجربه‌های زیباست

قصه شب

مخفیگاه درختی

زندگی زیباست

– نویسنده: کارلوس باسکت
– تصویرگر: جین پیر برتراند
– مترجم: سید حسن ناصری
– برگرفته از: مجموعه قصه های شب 6

به نام خدا

عمو لئون شکارچی خیلی خوبی بود. او هرسال، فصل شکار که می‌شد، تفنگش را برمی‌داشت و به جنگل می‌رفت و بعد خوشحال و خندان با شکارهایش به دیدن برادرزاده‌هایش، لیدی و پل، می‌رفت.

یک‌بار عمو لئون تصمیم گرفت تا بچه‌ها را هم با خودش به شکار ببرد؛ بنابراین به خانه‌ی آن‌ها رفت و به بچه‌ها گفت:

«باید صبح زود آماده باشید.»

بچه‌ها که خیلی خوشحال بودند، صبح خیلی زود بیدار شدند و وسایلشان را آماده کردند.

وقتی عمو لئون و بچه‌ها به جنگل رسیدند، عمو لئون گفت:

«باید اول‌ازهمه یک مخفیگاه برای خودمان درست کنیم.»

عمو لئون با کمک بچه‌ها مشغول آماده کردن مخفیگاه شد؛ مخفیگاهی بالای یک درخت

عمو لئون با کمک بچه‌ها مشغول آماده کردن مخفیگاه شد؛ مخفیگاهی بالای یک درخت.

وقتی مخفیگاه آماده شد، عمو لئون و بچه‌ها بالای درخت رفتند و آنجا منتظر ماندند تا سروکله‌ی یک حیوان پیدا شود.

آن‌ها چند ساعت منتظر ماندند تا بالاخره یک آهو نزدیک درخت آمد؛ اما همین‌که عمو لئون خواست به‌طرف آهو شلیک کند، سبد خوراکی‌ها از دست لیدی پایین افتاد و آهو ترسید و فرار کرد.

چند تا خرگوش دور سبد جمع شده بودند و خوراکی‌های توی سبد را می‌خوردند.

لیدی با ناراحتی پایین درخت را نگاه کرد. چند تا خرگوش دور سبد جمع شده بودند و خوراکی‌های توی سبد را می‌خوردند.

پل گفت:

«حیف شد! هم آهو و هم خوراکی‌ها را از دست دادیم.»

عمو لئون خندید و گفت:

«عیبی ندارد، در عوض، گردش خوبی کردیم.»

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *