قصه شب
موش شکمو
پرخوری نکن
– تصویرگر: جین پیر برتراند
– مترجم: سید حسن ناصری
– برگرفته از: مجموعه قصه های شب 6
موش و گربهای در یک مزرعه زندگی میکردند. آنها برخلاف بقیهی موش و گربهها، خیلی باهم دوست بودند.
یک روز، موش و گربه تصمیم گرفتند به انباری مزرعه بروند. موش گفت:
«انباری پر از خوراکی است. میتوانیم هرچقدر بخواهیم خوراکی بخوریم.»
آنها باهم به انباری رفتند و شروع کردند به خوردن.
توی انباری پر از پنیر، سوسیس، گوشت و خیلی چیزهای دیگر بود.
یکدفعه صدای پای آقای مزرعهدار آمد. گربه گفت:
«باید فرار کنیم! مزرعهدار دارد میآید.»
گربه بالای دیوار پرید و از پنجره بیرون رفت؛ اما موش کوچولو آنقدر خورده بود و چاق شده بود که نمیتوانست از سوراخ دیوار رد شود.
گربه که از انباری بیرون رفته بود، سر مزرعهدار را گرم کرد تا موش فرار کند.
موش شکمو بالاخره توانست از انباری بیرون بیاید.
او تصمیم گرفت دیگر هیچوقت پرخوری نکند.