قصه شب کودکان
راه زیرزمینی
به یکدیگر کمک کنیم
– تصویرگر: جین پیر برتراند
– مترجم: سید حسن ناصری
– برگرفته از: مجموعه قصه های شب 5
خرگوش کوچولو از لانهاش بیرون رفت تا هوایی بخورد که یکدفعه سروکلهی یک سگ گنده پیدا شد.
خرگوش کوچولو که خیلی ترسیده بود به لانهاش برگشت. سگ هم به دنبال او دوید.
سگ که لانهی خرگوش کوچولو را پیدا کرده بود، سعی میکرد با کندن زمین، خرگوش بیچاره را بگیرد.
خرگوش کوچولو حسابی ترسیده بود. او فکری به ذهنش رسید و با خودش گفت: «بهتر است زمین را بکنم و خودم را به خانهی خرگوش همسایه برسانم.»
او شروع کرد به کندن زمین. بعد از مدتی خرگوش کوچولو موفق شد و به خانهی همسایهاش رسید.
خرگوش همسایه که از دیدن او تعجب کرده بود، گفت: «لااقل میتوانستی از در خانه بیایی! چرا دیوار را سوراخ کردی؟!»
خرگوش کوچولو معذرتخواهی کرد و گفت: «ببخشید، یک سگ گنده دنبال من بود.»
خرگوش همسایه خرگوش کوچولو را به جای امنی برد و گفت: «من راههای زیرزمینی زیادی را بلدم. میتوانم بدون اینکه سگ شکارچی ما را ببیند، از این پایین به مزرعه برویم و هویج و کلم بخوریم.»
آنها باهم بهطرف مزرعه به راه افتادند.