قصه شب کودکان
مزرعهی قارچها
– تصویرگر: جین پیر برتراند
– مترجم: سید حسن ناصری
– برگرفته از: مجموعه قصه های شب 5
آقای بالتازار به بچهها گفت: «دوست دارید کمی قارچ بچینید؟ در این فصل همهی زمینها پر از قارچ میشود. من میدانم کجا قارچ بیشتری دارد. اگر بخواهید، محل قارچها را به شما نشان میدهم.»
بچهها با خوشحالی آماده شدند تا به دنبال قارچ بروند. آنها چکمههای بلندی پوشیدند. چون همهی زمینها گِلی و خیس بود.
آقای بالتازار به بچهها کتابی داد و گفت: «از روی این کتاب میتوانید بفهمید کدام قارچها سمی هستند و کدام قارچها خوراکی.»
بچهها با سبدهایشان بهطرف مزرعهها به راه افتادند.
آقای بالتازار درست گفته بود، همهجا پر از قارچ بود. بچهها خیلی زود توانستند سبدهایشان را پر از قارچ کنند.
آنها آنقدر سرگرم جمعکردن قارچ بودند که گاوی را که به آنها نزدیک شده بود، ندیدند.
یکدفعه گاو شروع کرد به ماما کردن و بچهها را حسابی ترساند. بچهها شروع کردند به دویدن.
بیلی، پسر کوچولو، آنقدر تند دوید که نتوانست خودش را بپاید و با سر به زمین خورد و قارچهایش روی زمین ریخت.
بیلی کوچولو خیلی عصبانی شد. فقط شانس آورد که گاو قهوهای قارچ دوست نداشت، وگرنه مجبور میشد دوباره قارچ جمع کند!