داستان-کودکانه-سنجاب-فراموش‌کار-(1)-جلد

قصه شب کودکان: سنجاب فراموش‌کار

قصه شب کودکان

سنجاب فراموش‌کار

– نویسنده: کارلوس باسکت
– تصویرگر: جین پیر برتراند
– مترجم: سید حسن ناصری
– برگرفته از: مجموعه قصه های شب 5

به نام خدا

سنجاب کوچولو گفت: «سلام بچه‌ها! اسم من بِنِل است. اسم شما چیست؟»

دختر کوچولو گفت: «اسم من سارا است و این هم برادرم ماتیو است.»

ماتیو پرسید: «تو داری چه کار می‌کنی، سنجاب کوچولو؟»

سنجاب کوچولو گفت: «سلام بچه‌ها! اسم من بِنِل است. اسم شما چیست؟»

سنجاب کوچولو همان‌طور که از درخت بالا و پایین می‌رفت گفت: «دارم برای زمستانم غذا ذخیره می‌کنم. باید عجله کنم. چون زمستان دارد می‌رسد. اگر زمستان بیاید نه فندقی پیدا می‌شود و نه بلوطی.»

سارا و ماتیو گفتند: «اگر بخواهی ما کمکت می‌کنیم.»

سنجاب کوچولو با خوشحالی قبول کرد و گفت: «پس میوه‌های خشک را جمع کنید و در انباری من بگذارید.»

بچه‌ها مشغول جمع‌کردن بلوط و فندق شدند و بعد از مدتی انباری سنجاب کوچولو پر از غذا شد.

سنجاب با خوشحالی گفت: «خیلی ممنونم که به من کمک کردید؛ اما راستش من فراموش کردم انباری‌ام کجاست. من خیلی فراموش‌کارم!»

بچه‌ها مشغول جمع‌کردن بلوط و فندق شدند و بعد از مدتی انباری سنجاب کوچولو پر از غذا شد

سارا و ماتیو با خنده گفتند: «انباریت همین‌جا است. توی سوراخ این درخت!»

سنجاب خوشحال شد و گفت: «درست است! خودش است. فقط امیدوارم دوباره جای انبارم را فراموش نکنم.»پایان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *