داستان کودکانه
شکفتن در عطش و آتش
زندگینامه حضرت زینب سلامالله علیها برای کودکان
– نقاشی: علی محمدی
صدای گریه و بیتابی طفل در فضای خانه پیچیده بود. فاطمه (سلامالله علیها) سراسیمه از ایوان بهطرف گهواره رفت. یک دنیا لطف و مهربانی بر سیمای نورانیاش موج میزد. گهواره را به نرمی حرکت داد. گل لبخند بر لبانش شگفته بود و زمزمهی شورانگیز لالاییاش با نوای دور و درهم فرشتگان همراهی میشد.
زینب (س) خردسال برای لحظهای کوتاه به چهره پر از مهر مادر خیره شد. لبخندی زودگذر بر لبانش دوید، اما هنوز هقهق ریز و آرامی داشت. مروارید اشک، قطرهقطره بر گونههای گلگون و برافروختهاش میغلتید و بیتابانه دستوپا میزد. با جنبش گهواره و نوای دلنشین لالایی هم آرام نمیگرفت و بار دیگر زاری را آغاز کرده بود.
فاطمه (س) با دلشوره و اضطرابی مادرانه بر روی گهواره خم شد. گلبرگ اندام ظریف طفل را غرق بوسه کرد و با صدای بغضآلود زمزمه داشت:
«عزیزکم… عزیزکم…»
حسن (ع) و حسین (علیهُمَاالسلام) بر درگاه اتاق ظاهر شدند. یکی به دامان مادر آویخت و دیگری با شور و هیجان بهجانب گهوارهی خواهر دوید. قاب نگاه طفل از سیمای دلآرای حسین (علیهالسلام) پر شد و لبخند بر پهنای صورت کودکانهاش طلوع کرد.
آنهمه گریه و بیتابی در لحظهای کوتاه به غشغش ریز و شادمانهی خنده بدل شده بود.
گهواره با دستان کوچک حسین (ع) تاب میخورد و جیغهای شاد و شیرین زینب (س) کوچولو فضای خانه را پر کرده بود. فاطمه (س) با شگفتزدگی به این صحنه نگاه میکرد. این حادثه بارها و بارها تکرار شده بود و فاطمه (س) از محبت عمیق و رازآمیز این خواهر و برادر خردسال در حیرت بود.
هرگاه حسین (ع) از کنار گهواره دور میشد، صدای شیون و زاری زینب (س) کوچولو در فضای خانه میپیچید. این گریه و بیتابی با ظاهر شدن صورت کودکانهی حسین (ع) بر بالای گهواره بیدرنگ به خندههای شیرین و شورانگیز خواهر و برادر کوچولو تبدیل میشد.
در آن دوران، زینب (س) طفلی هشتماهه بود و حسین (ع) سومین بهار زندگی را سپری میکرد. ساعتها کنار گهواره مینشست و انگشتان کودکانهاش را نوازشگرانه بر رویِ روی و موی خواهر میکشید. گاه همانجا کنار گهواره به خواب میرفت.
روزی از روزها که رسول خدا برای دیدار نوههای دلبندش به خانهی فاطمه (س) و علی (ع) آمده بود، فاطمه (س) داستان محبت عمیق و پررمزوراز حسین (ع) و زینب (س) را برای پیامبر شرح داد و راز این دلبستگی عمیق و عجیب را پرسید.
رسول خدا که به عادت همیشه، حسن (ع) و حسین (ع) را بر زانوان مبارک خود نشانده بود، دست نوازش بر روی و موی حسین (ع) کشید و با بوسیدن گلوگاه او، ناگهان چشمهی اشک در چشمان پر از مهرش جوشید. آنگاه خلاصهای از حادثه خونین و غمبار کربلا و وفاداری شگفتانگیز زینب (س) را شرح داد.
اندوه بر قلب و روح علی (ع) و فاطمه (س) چنگ زد و قطرههای اشک بر گونههای مبارکشان غلتید. از سرنوشت تلخ و اندوهبار جگرگوشههای خود اندوهگین شدند.
پیامبر (ص) فرمود:
– «اندوه خاندان من بسیار سنگین و جانکاه است، اما تقدیر آفریدگار بر این قرار گرفته که نهال اسلام با خون فرزندان من به درخت تناوری بدل شود. پس باید سپاسگزار آفریدگاری بود که این خاندان را شایستهی این جایگاه بلند قرار داد.»
علی (ع) و فاطمه (س) همصدا با پیامبر زبان به ستایش خدای یگانه گشودند.
چرخ هستی بر مدار شتاب میگردید و روز و ماه و سال از پی هم سپری میشد. حتی رحلت پیامبر (ص) و شهادت تلخ فاطمه (س) هم درنگی در شتاب این چرخ پدید نیاورد.
زینب (س) در سن بلوغ و ازدواج، همچون گوهری تابناک و بیهمتا در خاندان پیامبر میدرخشید. شکوه و وقار جدّهاش خدیجه (س) و عفاف و حیای بیهمانند مادرش فاطمه (س) را یکجا و باهم داشت. در اوج کمال و جمال و زیبایی، صلابت و شهامت پدرش علی (ع) در رفتار و کردارش آشکار بود.
بالابلند و نیکو چهره بود و در چهاردهسالگی خواستگاران پرشمار و نامداری داشت. علی (ع) در خیل خواستگاران، کمتر جوانی را شایستهی همسری دختر دردانهاش، زینب (س)، میدید. عبدالله بن جعفر، پسرعموی زینب (س)، ازجمله خواستگاران بود. امام علی (ع) که برادرش جعفر طیار را بسیار گرامی میداشت، پسر او عبدالله را شایستهی همسری زینب (س) میدانست.
عبدالله، جوانی باکمال و مورداحترام بود، اما امام علی (ع) رضایت دخترش زینب (س) را مهمتر از هر چیز میدید. حضرت زینب (س)، با همهی علاقه و احترامی که برای عموزادهاش عبدالله قائل بود، شرایطی داشت که تنها با پذیرش آن دو شرط، به ازدواج رضایت میداد. طاقت دوری از برادرش حسین (ع) را نداشت؛ پس باید در خانهای دیواربهدیوار خانهی حسین (ع) زندگی میکرد. برای دیدار و یا سفر با برادرش حسین (ع) هم اختیار و اجازهای همیشگی میخواست.
عبدالله که مثل همهی طایفهی بنیهاشم، داستان عجیب علاقه و دلبستگی این خواهر و برادر را شنیده بود، هر دو شرط زینب (س) را پذیرفت.
پس از ازدواج، زینب (س) و عبدالله در خانهای دیواربهدیوار منزل امام حسین (ع) زندگی میکردند و زینب (س) هرروز به دیدار برادرش میرفت. زینب (س) و عبدالله صاحب سه فرزند شدند. دو تن از ایشان در زمان قیام امام حسین (ع) همراه مادر و دایی محبوب خود به کربلا آمدند و دوشادوش جوانان بنیهاشم و داییهای دلاور خود، امام حسین (ع) و عباس پرچمدار (ع)، به شهادت رسیدند.
در روایتها نقل است که زینب کبری (س) با شنیدن خبر شهادت پسران نوجوان خود، عون و محمد، شیون و زاری نکرد و حتی برای دیدن پیکرهای خونین ایشان از خیمه بیرون نیامد تا مبادا نشانههای رنج و غصه بر سیمای برادر محبوبش، امام حسین (ع)، دوچندان شود. درحالیکه پس از شهادت علیاکبر (ع) و قاسم نوجوان، فرزندان برادرانش، امام حسن مجتبی (ع) و امام حسین (ع)، اولین کسی بود که پیکر خونین ایشان را بر سینه فشرده و شیون و زاری کرده بود.
فصل دوبارهی شکفتن نهال اسلام در گرداب عطش و آتش فرارسیده بود و چه رسالت سنگینی بر دوش دختر دردانهی علی (ع) میافتاد…
پیکر خونین و خستهی سالار شهیدان، امام حسین (ع)، از پشت زین بر زمین غلتید. نیمروز دهم محرم بود و آسمان به ناگاه تیره و تاریک شد. بهراستیکه خورشید از زین بر زمین سوزان و داغ کربلا فرو افتاده بود. وحشتی آشکار در چشمان دریده و بیرحم سپاه ابن زیاد موج میزد. هرگز به یاد نداشتند که چادرِ سیاهِ شب در یک نیمروز گرم و سوزان بر آسمان و زمین سایه بیندازد.
بیگمان حادثهای مرموز و خوفانگیز به کمین نشسته بود. از این فکر در هراس بودند و با التهاب و اضطراب در هم میلولیدند. شیههی درهم اسبان رمیده با فریادهای خشمناک سرداران سپاه درآمیخته بود و صدای شیون و زاری زنان و کودکان بیپناه از دوردستها به گوش میرسید.
امام حسین (ع)، آخرین بازمانده از گروه مردان و جوانان دلاور بنیهاشم، در میدان بود. عمر سعد یقین داشت که پس از شهادت این سرور و سالار قیامکنندگان، دیگر برق شمشیری از اردوگاه حسین (ع) بر سپاه سفاک یزید فرود نخواهد آمد. با انتشار این خبر، هلهلهی شادی و پیروزی در صف سپاهیان کفار پیچید و به آسمان برخاست…
زنان و کودکان وحشتزده، سراسیمه و زاریکنان به هر سو میدویدند و در آن فضای غبارآلود و نفسگیر، خیمهگاه بانو زینب (س) را تنها پناهگاه امن خود یافته بودند. دستهدسته از کودکان و زنان هراسان گرداگرد خیمهگاه حضرت زینب (س) حلقه زدند. بانوی بالابلند کربلا دست نوازش بر روی و موی ایشان میکشید و آسمان را به شهادت میطلبید.
مرکب سپید یال و پرچم سبز امام در ابر انبوهی از غبار پیدا و پنهان میشد. ناگاه زمین و زمان لرزید… بهراستیکه خورشید از پشت زین بر زمین غلتیده بود…
زینب (س) برهنهپا و زاریکنان بهجانب پیکر خونین و صدچاک برادر دوید. چنان سراسیمه و بیتاب بود که بارها بر ریگزار داغ فرو غلتید و افتانوخیزان به گودال فاجعه رسید. گرداگرد بدن خونفشان و ناتوان امام حسین (ع) میگردید و میچرخید و بانگ زاری و بیتابیاش تا آسمان هفتم اوج میگرفت.
نفسبریده و بیرمق کنار پیکر نیمهجان برادر زانو زد. سر بر سینهی امام گذاشت و مویه کرد. لبان خشکیده و عطشناک امام به نجوایی نامفهوم میجنبید. زینب (س) سر بر لبان برادر نزدیک کرد و این کلمات را شنید:
– «خواهرم زینب (س)، آرام بگیر و زاری و شیون کم کن. اجازه نده این مردمان بیرحم و سفاک بر پریشانحالی خاندان پیامبر شادی کنند. شجاع و شکیبا باش… خون علی (ع) و فاطمه (س) در رگهای تو جاری است.»
سرفهای خشک و ناگهانی پیکر خونین امام را لرزاند. خط باریکی از خون از گوشهی دهان مبارکش جاری شد و کلماتی بریدهبریده از سینهاش بیرون زد:
– «زینبم… عزیز برادر… از فرزندم علی زینالعابدین (ع) مراقبت کن. بدان که بار سنگین امامت ازاینپس بر دوش او خواهد بود…»
بانو زینب (س) با شنیدن نام زینالعابدین (ع)، ناگهان از جا پرید. در آن هیاهو و غوغا، برادرزادهی گرانمایه و بیمارش علی بن حسین (ع) را از یاد برده بود. سراسیمه بهسوی خیمهها دوید.
تیرهای شعلهور بر آسمان اردوگاه باریدن گرفته بود. دود میرقصید و آتش از سقف و دیوار خیمهها زبانه میکشید. امام زینالعابدین (ع) با تن رنجور و بیمار بر بستر افتاده بود و یارای برخاستن نداشت. با شنیدن صدای زاری زنان و کودکان، طاقت از کف داده بود. با دشواری و بهسختی، سینهخیز بهطرف شمشیر رفت. با آخرین توانی که در تن داشت، به زانو نشست و بر تکیهگاه شمشیر قد راست کرد.
زانوان مبارکش از شدت ضعف میلرزید. هنوز چند قدمی پیش نرفته بود که در آستانهی ورودی خیمه بر زمین غلتید. بغض در سینه و اشک در دیده داشت. در پیچش دود و آتش، بهسختی نفس میکشید. صدای مهرآمیز و نگران عمهی محبوبش زینب (س) در دوردستهای ذهنش پژواک داشت و هرلحظه دور و دورتر میشد.
وقتی به خود آمد، سر بر زانوی عمه داشت و آرامش خود را بازیافته بود. زنان و کودکان گرداگرد ایشان حلقه زده بودند. آرامش و شکیبایی پرشکوه بانو زینب (س)، جان دوبارهای به بازماندگان اردوگاه داده بود.
با آنکه سرتاسر دشت را پوشیده از پیکر پارهپارهی عزیزان خود میدیدند باآنکه هرازگاه گروهی از سواران سفاک ابن زیاد باران دشنام و تازیانه بر سر و رویشان میباریدند، با پیروی از سالار کاروان خود، بانو زینب (س)، دست از شیون و زاری کشیده بودند و میدانستند که رسالتی عظیم بر دوش دارند.
کاروان اسیران از کربلا به کوفه و از عراق به شام رانده میشد و بانو زینب (س) در هر شهر و دیار خطابهی کوبندهای ایراد میکرد و پرده از حکومت ظلم، جور و فساد یزید و یزیدیان کنار میزد.
به شهادت تاریخ، خطبههای کوبنده و روشنگر بانو زینب (س)، نقش بینظیری در زنده نگهداشتن قیام پرشور و ستمستیز امام حسین (ع) و شهدای کربلا داشت.
زینب (س)، بانوی عطش و آتش، سومین فرزند علی (ع) و فاطمه (س)، در سال ششم هجری در مدینه متولد شد و یک سال و نیم پس از حادثهی خونین کربلا، در پانزدهم ماه رجب سال ۶۲ هجری قمری، در مدینه وفات یافت.