داستان کودکانه
عروسی آدم برفی و بخاری
داستان یک عشق سوزان
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. زمستان بود و برف همهجا را سفید کرده بود. امیر کوچولو و علی کوچولو که همیشه عاشق برف بودند، حتی یک لحظه را هم از دست نمیدادند و همیشه در برفها شیطنت و بازی میکردند.
با وجود هوای سرد و ساکت بیرون، خانهی امیر کوچولو و علی کوچولو حسابی گرم و پر سر و صدا بود. آنها در خانهی خود یک بخاری زیبا داشتند که همهجای خانه را گرم کرده بود و از سرما خبری نبود.
یک روز که حسابی برف باریده بود، امیر و علی به حیاط رفتند و یک آدم برفی بزرگ درست کردند.
خانم بخاری هر روز پشت پنجره میایستاد و آدم برفی را که تنها بیرون ایستاده بود، میدید و به حالش غصه میخورد. با خودش میگفت:
«اون حتماً داره سرما میخوره.»
بعد از مدتی، آدم برفی عاشق بخاری خانم شد. خیلی دلش میخواست که بخاری خانم همسرش بشود، ولی خجالت میکشید به او بگوید. کلاغهای مهربان که دوستان آدم برفی بودند، خیلی زود این خبر را به بخاری خانم رساندند.
بخاری خانم بعد از شنیدن این پیشنهاد، بدون هیچ مکثی به آدم برفی «بله» بزرگی گفت و مراسم عروسی آنها برگزار شد. بخاری خانم که از خجالت سرخ شده بود، نمیدانست که دارد بیش از اندازه خانه را گرم میکند!
مراسم عروسی زیاد طولانی نبود، چون قلب آدم برفی از بودن در خانه میگرفت. ناگهان دید که دارد عرق میکند. چند دقیقه بعد، آب تمام آنجا را فرا گرفت.
آره بچهها، قلب پرحرارت بخاری خانم، پیکر سرد آدم برفی را آب کرد و عروسی آنها خراب شد.