خروس باهوش
نقاشی: م. معزی
چاپ اول: زمستان ۱۳۶۳
تايپ، بازخوانی، ويرايش تصاوير و تنظيم آنلاين: انجمن تايپ ايپابفا
به نام خدا
در يك جنگل سبز و خرم حیوانات زیادی زندگی میکردند. این حیوانات بسیار خوب و مهربان بودند و هیچ وقت کار بد نمیکردند و سالها بود در آن جنگل باهم زندگی میکردند.
يك روز روباهی حیله گر و دروغ گو به آن جنگل آمد. روباه با دیدن آن حیوانات، فکر کرد در آنجا بماند و آنها را گول بزند. او برای انجام این کار بهتر دید که حیوان دیگری را با خود هم دست کند. این حیوان گربه بود.
روباه و گربه شروع به همکاری کردند و در مدت کمی توانستند حیوانات زیادی را گول بزنند. اما کم کم حيوانات جنگل به آنها بدبین شدند و با یکدیگر گفتند که روباه و گربه باعث گول خوردن دوستان ما هستند.
روباه که این وضع را دید به حیوانات گفت: «نه! کارهای بد حيوانات به او و گربه مربوط نیست.»
اما خروس که در بین حیوانات از همه بیشتر مواظب کارهای روباه و گربه بود گفت:
– ای رو باه حيله گر، تو دروغ می گوئی و همین تو هستی که با همدستی گربه عده زیادی از حیوانات را گول زدهای!
حيوانات با شنیدن حرفهای خروس شجاع گفتند:
– خروس راست میگوید.
چند روز بعد روباه به گربه گفت:
– دوست عزیر، تا وقتی این خروس در بین حیوانات هست ما نمیتوانیم به کارمان ادامه بدهیم. باید هر طور شده جلوی او را بگیریم.
گربه گفت:
– به نظر من بهتر است که پنهانی با خروس دوست شویم و او را با خودمان همراه کنیم.
روباه گفت:
– نه، این خروس هرگز فریب نمیخورد!
گربه پرسید:
– پس چه باید کرد؟
روباه گفت:
– تنها يك راه وجود دارد، آن هم اینکه او را بدزدیم و در جای دوری پنهان کنیم. حالا این کیسه را بردار و دنبال من بیا!
چند لحظه بعد روباه و گربه به طرف خانه خروس به راه افتادند و وقتی به آنجا رسیدند، روباه جلو رفت و مشغول در زدن شد. اما هر چه در زد هیچ جوابی نشنید.
گربه گفت:
– روباه عزیز! مثل اینکه خروس در خانهاش نیست
روباه گفت:
– چه بهتر! ما وارد خانهاش میشویم و خودمان را در گوشهای پنهان میکنیم تا بیاید.
اتفاقاً آن شب خروس به خانه دوستانش رفته بود و آخرشب خسته و کوفته وارد خانهاش شد و بی خبر از همه جا به رختخواب رفت و خوابید.
روباه و گربه هم صبر کردند تا خواب خروس سنگین شد و آن وقت از جای خود بیرون آمدند و خروس را گرفتند و به داخل کیسه انداختند و بعد باسرعت از آنجا دور شدند.
فردا صبح همه جا صحبت از گم شدن خروس بود. هر حیوانی چیزی میگفت. سرانجام سگها به دور هم جمع شدند تا راهی برای پیدا کردن خروس شجاع پیدا کنند.
سگها بعد از مدتی فکر به خانه خروس رفتند و همه چیز را از نزديك مورد دقت قرار دادند.
ساعتی بعد سگها از خانه خروس بیرون آمدند و درست در همان راهی که شب گذشته روباه و گربه، خروس شجاع را برده بودند به راه افتادند.
سگها یکسره تا محلی که خروس زندانی بود رفتند و او را نجات دادند.
خروس بعد از اینکه توسط دوستانش نجات پیدا کرد، ماجرای شب گذشته را برای حیوانات جنگل تعریف کرد و وقتی آنها از این موضوع باخبر شدند، با سرعت به طرف خانه روباه حرکت کردند.
روباه و گربه هنوز در خواب بودند که بوسیله حیوانات جنگل محاصره و دستگیر شدند.
«پایان»
کتاب قصه کودکانه «خروس باهوش» توسط انجمن تايپ ايپابفا از روي نسخه اسکن، چاپ 1363 تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.
(این نوشته در تاریخ 25 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)
چه کار جالبی واقعا خوشم اومد خسته نباشید
سلام . ممنون از توجهتون